*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
آنگاه که عدالت سراسر ایران را فرا گرفت!
ساعت ٦:۳٦ ‎ب.ظ روز یکشنبه ۳٠ تیر ۱۳۸٧  

مطلب رو می خونم. سکوت و غوغا هم زمان در اندیشه ام می پیچد! موضوع هیچ چیز تازه ای ندارد جز نقش اول داستان که قربانی دیگری است، شاید به نگاه من؛ اما برای مردان ترازو به دستی که فاصله ی دو کفه ی ترازویشان از زمین تا آسمان است، قربانی ها همه هیچند و "دیگری" مطرح نیست.

دختری که در 9 سالگی توسط پدر به کلفتی به دست خانواده ای شهری سپرده می شود. دخترک نحیف روستایی از ابتدا بارها و بارها مورد تجاوز قرار می گیرد. و پسر خانواده که پنج سال از او کوچکتر است و هم بازی او، در یکی از این تجاوزها شاهد ماجرا می شود و توسط مرد متجاوز کشته و به چاهی که در سنگی سنگینی داشته و در حیاط خانه واقع بوده انداخته می شود. بعدها که جسد کشف می شود. "صغری نجف پور" همان دخترک روستایی که کلفت خانواده بوده قاتل شناخته می شود و به اعدام محکوم.

زمانی که داستان حقیقی را بیان می کند به زنا نیز محکومش می کنند و صد ضربه شلاق هم نثارش می کنند. این دختر که دوبار در 17 و 21 سالگی، به جرم جنایت مرتکب نشده در 13 سالگی، پای چوبه دار رفته ولی به دلیل ناتوانی مادر مقتول حکم برایش اجرا نشده، امروز در 31 سالگی پس از 18 سال تحمل زندان، به جرم فقر مادی و فرهنگی خانواده، به جرم سنگین بی کسی و مظلومیت، به جرم زن بودن در سرزمین اسلامی، برای بار سوم راهی چوبه ی دار است!

با خود می اندیشم ریشه ی این زن ستیزی مردان مسلمان از کجا ریشه گرفته و تا چه عمقی است که چنین مملو از شقاوتند و عاری از انسانیت!

چه شوم دینی بوده اسلام، که در طی هزار و چهارصد سال، دخترکان بی نوا را بر زیر تن قول های سیاه مسلمان تحت تجاوز پذیرفته و در انتها به بدن رنجور و روح درهم شکسته اشان ضربات سیاه شلاق فرو آورده!

چه سرزمینی است سرزمین های اسلامی که قاتلان زانی در کوچه و خیابان هایشان به آزادی و امنیت در آمد و شدند! 

پدر این دختر هرگز برای کمک به دخترش به دادگاه نیامد زیرا دختر او دیگر باکره نبوده! چه مردان با غیرتی از خاک پاک میهنمان برخاسته اند که با وجود داشتن چندین پسر دخترک 9 ساله خود را به کلفتی به خانه مردم می فرستند و زمانی که کودک مورد ظلم واقع می شود دیگر آنقدر ناپاک شده که او را لایق حمایت نمی دانند.

این همه مرد!! با هم به سرزمینی جمع شدند و این همه دانشمند عادل بر صندلی های بیدادگاه های سراسر کشور تکیه زده اند، چنین سرزمینی سرشار از مردان!! و عادلان به راستی لایق آتش است. چرا که چنین پلیدی را فقط و فقط یارای پاکی از طریق آتش اهورایی است.

متن خبر در سایت روز.



 
پایان شب سیه؟!
ساعت ۱٠:۱٠ ‎ق.ظ روز شنبه ٢٩ تیر ۱۳۸٧  

ای کاش سال آینده هم پرستوها برایمان بهار بیاورند.



 
دارم پیدا میشم
ساعت ۳:٤۱ ‎ب.ظ روز جمعه ٢۸ تیر ۱۳۸٧  

کاش نوع افکار امروزم ادامه دار باشد و در همین راستا بتونم قدم بردارم.

پ.ن. لینک آشنایی با فرش ایرانی و استفاده از آن



 
 
ساعت ۱٢:٤٢ ‎ق.ظ روز جمعه ٢۸ تیر ۱۳۸٧  

کسی صدایم نمی کند..



 
این نوشته اصلا جاش اینجا نبود!
ساعت ٩:۱٩ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ٢٦ تیر ۱۳۸٧  

3..! انصافا زیاده دیگه، خیلی زیاده!



 
بازی زندگی
ساعت ٧:۳٠ ‎ق.ظ روز دوشنبه ٢٤ تیر ۱۳۸٧  

 زندگی مثل بازی solitaire می ماند، وقتی همه ی کارت ها تند تند و راحت ردیف می شود، دلت رو می زند و تمایل به ادامه همچی بازی بی هیجان و بی زحمتی رو نداری. اگر هم هیچ جوری پیش نرود و ردیف نشود، ناامید و خسته ات می کند و نمی شود دیگه ادامه داد!



 
واسه نفت نیست، هنوز..**
ساعت ٧:۱۱ ‎ق.ظ روز دوشنبه ٢٤ تیر ۱۳۸٧  

می دونی چیه؟  واقعیت این است که ما هر سه بازنده ایم! آره، هم من هم تو و هم تو. هر سه تا. اگر هر کدوم بخواهیم یکی رو از این لیست حذف کنیم پس برای باقی هم صدق نمی کند. حقیقت همین است. انگار دیگه فرقی هم نمی کنه!! که چی و چطور می خواهد بشه. من که فقط با مخمر فکر نکردن و بی خیالی دارم ادامه می دهم و زنده نگهداشتم خودمو؛ امان از لحظات بی گاهی که به فاجعه ی موقعیتم فکر می کنم!  تو که باور نکردنی هستی و اراده و قدرتت بی مثال. تو هم که نمی دونم چی بگم! 

کلا ایران و موقعیتش، سرنوشت های سیاه زیادی رقم زده. کسانی رو می شناسم که تو فلاکت های خاص دیگه ای هستند که زندگی همگی اونها، ناشی از وضع اجتماعی سیاسی ایران است. حتی موردی رو می شناسم که روحش از وضع ایران و این که چرا قصه زندگیش این شد خبر نداره!!
خلاصه که بدجوری علافم!

------------------------

برگ های سبز درخت آلوچه
خزان می کنند
بر مرمر آرزوهای بی نشان

 

 

**تکه ای از آهنگ فرهاد



 
پذیرایی ساده
ساعت ٩:۱۸ ‎ب.ظ روز جمعه ۱٤ تیر ۱۳۸٧  

این روزها، چه تلخ است طعم شکلات زندگی!

 



 
..
ساعت ٦:٤۳ ‎ق.ظ روز یکشنبه ٩ تیر ۱۳۸٧  

سالروز تولدت مبارک برساوش نازنینم.

.Ich liebe dich über alles, alles gute zum Geburstag