ساعت ٧:٤۳ ب.ظ روز جمعه ٢۸ اسفند ۱۳۸۸ |
ا سال نو به شادی برای همه ی دوستان گرامی و خوبانم آرزوی نوروزی زیبا و سالی سرشار از شادی های ژرف همراه با سلامتی دارم. به امید اینکه سال نوی ایرانی، همراه با روزگاری تازه برای مردمان ایران باشد. سالی باشد آغاز آزادی انسان و آدمیت، در آن سرزمین باستانی. به امید آزادی همه ی زندانیان گرامی آزادی خواه ایران ودیگر سرزمین ها
|
ساعت ٦:٠٤ ق.ظ روز چهارشنبه ٢٦ اسفند ۱۳۸۸ |
مطلب جالبی در وبسایت رادیو زمانه خواندم که برای علاقمندان به بالا بردن سطح آگاهی عمومی در مردم ایران می تواند جالب و خوندنی باشد. طولانی اما زیباست. این مطلب بر روی شعر و ادبیات تکیه دارد؛ از دید من ادبیات سازنده ی هر کشوری است اگر دقت کنیم متوجه می شویم که کشورهای پیشرو و موفق ادبیات داستانی و شعری قوی دارند. احتمال می دهم که کسی این مطلب را به دلیل طولانی بودنش نخواند، اما باز هم در اینجا قرارش می دهم شاید برای یک نفر دیدی تازه باشد. امیدوارم از خواندن این مطلب لذت ببرید و کمکی باشد برای ارتقای سطح آگاهی و پیشبرد اهداف ارزشمند در ایران. باید از امکاناتی که در دست مردم است با هوشیاری بیشترین استفاده را کرد. نویسنده ی نوشته ی زیر آقای حسین نوش آذر است.
تأملی در شعر خیابانی و نهضت مدنی آیا خیابان کارگر برمیگردد؟پیش از مشروطیت شاعران در خدمت شاه بودند، اما نهضت مشروطیت باعث شد دایرهی واژگانی شعر فارسی سیاسی شود و شاعر از دربار به خیابان بیاید و در کنار مردم قرار بگیرد. شاعرانی مانند بهار، اشرف اصفهانی و فرخی یزدی از دل این نهضت بیرون آمدند. شعر فارسی، امروزه یک شعر نخبه و بیاندازه تنهاست. حتی شاعران هم شعر یکدیگر را نمیخوانند، وگرنه تیراژ کتابهای شعر تا این حد افت نمیکرد. در صد سال گذشته شاعران و اصولاً هنرمندان تا این حد از مبارزات مدنی مردم دور نبودهاند. باقر مومنی سی و دو سال پیش در شبهای انستیتو گوته دربارهی هدف دستگاه ممیزی از سانسور اندیشه گفت: «سانسور پیوند ملت را با فرهنگ گذشتهاش قطع میکند. در شرایط سانسور تاریخ را با زمان حال آغاز میکنند. به ظن سانسور هیچچیز در گذشته وجود نداشت. عصر ماست که عصر صلاح است. ملت همیشه هیچ بوده، هیچ گذشتهای هم ندارد. الان هم هیچ است و این وظیفهی دستاندرکاران سانسور است که باید او را ارشاد کنند و آموزش بدهند.» و در ادامه به روشنی پیامدهای سانسور برای نویسندگان و شاعران را به این شکل بیان کرد: «سانسور پیوند روشنفکران را با ملتش و مخاطبانش و حتی با خودش به عنوان یک عضو جامعه قطع میکند. روشنفکر و هنرمند در هر رشتهای که کار کند، وقتی از مادر غذادهندهاش یعنی ملت جدا افتاد از رشد بازمیماند.» اکنون این پرسش پیش میآید که آیا شاعران میتوانند از حاشیه به متن بیایند و مانند شاعران صدر مشروطه در کنار مردم قرار بگیرند؟ اگر بپذیریم که یکی از سویههای ادبیات اصلِ «فایدهرسانی» اثر ادبی است، چگونه میتوانیم به این اصل در گذرگاههای عمومی تحقق ببخشیم؟ شعر به مردم نیاز دارد یکی از اصلیترین شعارها در خیزش مدنی مردم ایران بعد از انتخابات، شعار «هر ایرانی، یک رسانه» بود. اگر با نظریهی مارشان مک لوهان موافق باشیم که در دههی هفتاد میلادی اعلام کرد: رسانه، پیام است، باید بگوییم: هر ایرانی حامل یک پیام هم میتواند باشد. به همین شکل هر شاعری اگر در کنار مردم قرار بگیرد، میتواند خودش مانند یک رسانه عمل کند و با شعرش آورندهی پیامی باشد. شاعران انقلابی در صدر مشروطه گمان میکردند با شعرشان به پیشبرد انقلاب مشروطه یاری میرسانند، در حالی که مردم به شعر آنها یاری رساندند. بدون انقلاب مشروطه، شعر فارسی دشوار میتوانست خود را از زبان درباری برهاند و چه بسا انقلاب نیما هم در شعر اتفاق نمیافتاد. امروز هم اگر شاعران در کنار مردم قرار بگیرند، در واقع شعرشان را از بیمعنایی و از روزمرگیها و افسردگیها رهایی دادهاند. مردم بدون شعر هم کارشان را پیش میبرند. این شعر است که به مردم نیاز دارد. انتشار یک مجموعه شعر در تیراژ حداکثر پانصد نسخه با سرمایهی شاعر و با این امید که شاید کسی پیدا شود و چند کلمه دربارهی آن بنویسد چه فایدهای دارد؟ آیا بهتر نیست، اگر دفتر شعری مجوز نمیگیرد، شاعر سعی کند شعرش را به فضاهای عمومی بیاورد؟ سعی میکنم با دو مثال این موضوع را کمی توضیح بدهم: ریچارد براتیگان، شاعر و نویسندهی معروف آمریکایی سالها پیش از آن که از مشارکت شهروندان در تولید رسانهای سخن به میان آید، از دموکراتیزه شدن ادبیات سخن میگفت. او در خیزش مدنی سالهای دههی شصت میلادی مجموعهای از شعرش را در دفتری گذاشت و با عنوان «لطفاً این کتاب را بکارید» در خیابانهای سانفرانسیسکو در میان مردم پخش کرد. پیام این حرکت نمایشی این بود که با حذف شاعر از ساحت شعر ممکن است اثر مانند گیاهی، مستقل از شاعرش به ثمر برسد. علاوه بر این براتیگان با این کار شعر را در اختیار همگان قرار داد و آن را از انحصار بنگاههای انتشاراتی و روشنفکران دانشگاهی بیرون آورد. شنیدهام که دستگاه ممیزی در ایران پنج هزار کارمند دارد. اگر این امر حقیقت داشته باشد، این پنج هزار نفر ماهانه از دولت حقوق میگیرند تا به «ادبیات رسمی» ایران شکل بدهند و آن را در قالبی که میپسندند درآورند. این پنج هزار نفر با همهی آئیننامهها و بخشنامههاشان فقط یک هدف دارند: آنها میخواهند در ارتباط نویسنده و شاعر با مخاطب حضور داشته باشند و یک رابطهی بیواسطه و زنده را به یک رابطهی هدایتشده تبدیل کنند. باید گفت در رسیدن به این هدف موفق بودهاند. خیابان به عنوان یک رسانه میتواند رابطهی شاعر با مخاطبش را احیاء کند. یک شاعر اطریشی به نام هلموت زهتالر از سالهای دههی شصت تا امروز شعرش را روی کاغذهایی مینویسد و این پارهکاغذها را به دیوارها، به درختان، به تیرهای چراغ برق و به هر جا که مکان عمومی به شمار میآید میآویزد. رهگذران در خیابانها، یا در ایستگاههای مترو شعر او را مانند میوهای از سر شاخ درختی میچینند و با خود میبرند. تا امروز از او بیش از سه هزار بار به دادگاههای اطریش شکایت کرده و او را بارها به دادگاه فراخواندهاند. در صفحهی فیسبوکِ این شاعر خیابانی یکی از دوستدارانش نوشته بود: چقدر خوب است که خیابان از آن ماست. در واقع در شبکههای اجتماعی اکنون این اتفاق افتاده است. آیا نمیتوانیم آنچه را که در شبکههای اجتماعی مانند فیسبوک تجربه کردهایم، در «فرصتهای مناسب» به خیابان بیاوریم؟ آیا نمیتوانیم از تجربهی مبارزات مدنی در سالهای دههی شصت در غرب بیاموزیم؟ خیابان یک رسانه است اگر خیابان را یک رسانه در نظر بگیریم و شعر یا سطری از شعر را حامل یک پیام بدانیم، خیابان مانند کتابی است که در هر سطر و در هر برگش یک اتفاق غیرمنتظره روی میدهد. شعر خیابانی از قلمرو هنر غیررسمی و معترض میآید که در خیابان معنا پیدا میکند و ورای بنگاههای مطبوعاتی و اتشاراتی و دستگاههای زیباشاختی منتقدان رسمیت مییابد. چندی پیش شعری خواندم از شبنم آذر. این شعر از هر نظر یک شعر خیابانی است، مخصوصاً آنجا که شاعر میگوید: فرشته مهربان آمبولانس یا این بند از شعر «محاکات» بابک سلیمیزاده اگر به خیابان راه پیدا کند، معنای ژرفتری خواهد یافت: گلوله تنها یک کلمه است شاعر برای آوردن چنین سطرهایی به میان مردم به یک حلقه نوارچسب و به مقداری کاغذ و به چند دیوار، یا تیرچراغ برق نیاز دارد و وقتی که اینها را نیابد به سادگی میتواند با ماژیک این سطرها روی کف پیادهروها بنویسد. اگر چنین سطرهایی بر دیوارهای دانشگاهها، کیوسکهای تلفن، سینماها، راهروها، و خیابانهای تهران و دیگر شهرها نقش ببندد چقدر مؤثرتر است تا انتشار آن در جنگهای مهجور ادبی با تیراژ پانصد نسخه که حتی شاعران و نویسندگان هم همهی نوشتههایش را نمیخوانند. در واقع مسأله ساده است: وقتی مردم از شعر رویگردان شدهاند، شعر باید به سراغ مردم برود. شعر خیابانی دموکراتیک است شعر خیابانی در این مفهومی که وجود ندارد و با اینحال از روی نمونههایی که در غرب سراغ دارم، سعی میکنم در اینجا آن را معرفی کنم چندرسانهای است. کلام شاعرانه، خیابان و امکانات رسانهای مانند فیلم و عکس همه در کنار هم قرار میگیرند تا حامل یک پیام باشند. ممکن است رسانه زبان خودش را به شعر القاء کند و شعر از خیابان، از برجستگیها و فرورفتگیهای دیوار و مانند آن تأثیر بپذیرد و این تأثیرات را در خودش به شکل کلام شاعرانهی دیگری بازتاب دهد. شعر خیابانی را نمیشود از راست به چپ ورق زد، شعر خیابانی باید دیده شود که شاید دستی از آستین بیرون بیاید و آن را مثل میوهای که از شاخ درختی میچینند، از روی دیوار یا از تنهی درختی یا تیر چراغ برقی بچیند. قصیدهای از خاقانی، یا غزلی از حافظ الزاماً دموکراتیک نیست، چون تنها در یک حلقهی سربسته از خواص که خود را مرجع ادبی تلقی میکنند معنی پیدا میکند. برخلاف شعر خیابانی که دموکراتیک است و دست به دست میگردد و از هر دست که بگذرد بر معنای آن افزوده یا چیزی از معنای آن کاسته میشود. نسل جوان اصولاً کتابنویس نیست. دیوارنویس است. کتاب برای او تفنن است، اما دیوار وبلاگ و شبکههای اجتماعی مانند فیس بوک در زندگی او یک امر روزانه است. این نسل عادت دارد از بالا به پایین کلمات را ببیند و بخواند، نه از راست به چپ. خیابان همهی این امکانات را در اختیار شعر او قرار میدهد. یکی دیگر از ویژگیهای نسل جوان مرجعگریزی اوست. خیابان هم رسانهای است مرجعگریز. شاملو اگر در خیابان شعرش را مینوشت، هرگز شاملو نمیشد. نسل جوان اهل تفکر و تخیل است. سی سال پیش بر دیوارها شعار مینوشتند. امروز وقت آن رسیده که به جای شعار، بر دیوارها شعر بنویسیم. شعارها را پاک کردند. اما شعر میماند. دکتر شفیعی کنی در «صور خیال» از اصل زمزمهپذیری شعر سخن میگوید. شعر خیابانی مانند شعار زمزمهپذیر نیست؛ مثل خیابانهای یک شهر بزرگ رادیکال، سازشناپذیر و صریح باید باشد. شعر خیابانی مانند تابلویی است که یک لحظه دیده میشود و در همان یک لحظه میتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند. شعرِ شتاب و حرکت و تقلاست. توجه داشته باشید که در اینجا فقط به امکاناتی که خیابان به عنوان یک رسانه و «نوعی از شعر فارسی» که با «خیابان» سازگار است نظر داریم، نه به عملی بودن یا غیرعملی بودن «خیابانی کردن شعر». ممکن است نتوانیم چنین فکری را عملی کنیم، اما اگر چنین فکری روزی به این شکل یا به شکلهای دیگر تحقق پیدا کند، مجموعههای گرانبها و منحصر به فردی از شعر خیابانی به دست میآید و ممکن است کتابها دربارهی آن بنویسند. فراموش نکنید که امروزه کسی شعر شما را به دیوارها نخواهد نوشت. این شما هستید که میتوانید شعرتان را در کشو بایگانی کنید یا آن را به خیابان بیاورید و این شما هستید که تعیین میکنید چه فکری عملی و چه فکری غیرعملی است. تنها مرجع قابل اطمینان مردم هستند. |
ساعت ٩:۳٩ ق.ظ روز یکشنبه ٩ اسفند ۱۳۸۸ |
بر مبنای مطالعات تازه، رفتارهای سیاسی، مذهبی و ج ن٣٠ می توانند انعکاسی از میزان هوش افراد باشند. ساتوشی کانازاوا، روانشناس تکاملی از مدرسه ی علوم اقتصادی و سیاسی لندن، یافته ها در زمینه ی این رفتارها را با میزان IQ مرتبط دانست. این نتایج برگرفته از تحقیقی بر روی تعداد زیادی از مردم آمریکا به دست آمده است. به طور متوسط، کسانی که آزادی خواه و خداناباور بودند، IQ بالاتری داشته اند. این تحقیق همچنین تک همسر خواهی در مردان و نه در زنان، را با ضریب هوشی بالاتر مرتبط دانست. این یافته ها در فصلنامه ی روانشناسی اجتماعی, مارچ 2010 انتشار خواهد یافت. متخصصان می گویند این تفاوت ضریب هوشی، هر چند از نظر آماری، با اهمیت هستند، جذاب نیستند _در حدود 6 تا 11 امتیاز محسوب می شوند _ و این اطلاعات نباید قالب و ملاک، قرار داده شود. اما نتایج این تحقیقات نشان می دهند چطور نمونه های دقیق شناخته شده، توسط باورهای خاص، توسعه می یابند و رفتار بعضی افراد چگونه خواهد شد. یافته ها بیان گر این است که ارتباط ج ن٣٠ انحصاری(در مردان)، آزادی خواهی و خداناباوری، همگی برخلاف چیزهایی است که تصور می شد انسان با تکامل یافتن، به دست آورده بود. به عبارت دیگر هیچ یک از این دست آوردها به سود اجداد نزدیک تر انسان امروز نبوده است، اما بالاتر رفتن ضریب هوشی ممکن است به کمک وجود آنها [این دیدگاه ها]حاصل شده باشد. جمیز بیلی، استاد سرپرست دانشگاه جرج واشنگتن، می گوید:" پذیرش بعضی ایده های بدبع تکاملی با توجه به پیشرفت گونه ها، منطقی به نظر می رسد." این استاد که در این تحقیقات شرکت نداشت می افزاید:"به علاوه قابل فهم است که افراد باهوش تر، بیشتر احتمال دارد این ایده های تازه را بپذیرند." به نظر بیلی احتمال دارد این تفاوت قائل شدن ها، از علاقه به شایستگی یا نخبه گرایی سرچشمه بگیرد که البته با ضریب هوشی رابطه دارد. در نتیجه خود این هماهنگی با فلسفه های غیر متعارف، مثل آزادی گرایی یا خداناباوری، ممکن است راهی باشد برای اینکه به هرکس بگوییم تو خیلی باهوشی. در این مطالعه افراد بسیار زیادی در سطح ملی از سراسر کشور شرکت داشتند، که به منظور تحقیق بر روی سلامت جوانان(از طریق آگهی سلامت) به عمل آمده بود. این پروژه از نابالغان ٧ تا ١٢ سال در طی سال های تحصیلی ١٩٩۴-٩۵ در ایالالت متحده شروع شد. در سال های ٢٠٠١ تا ٢٠٠٢ شرکت کنندگان در این تحقیق افراد ١٨ تا ٢٨ سال بودند. این تحقیقات همچنین نتایج دیگر مطالعات جامعه عمومی در سطح ملی را نیز مورد توجه قرار داده است. کانازاوا رابطه ای میان بالا یا پایین بودن سطح ضریب هوشی در زنان، با انحصارطلبی در رابطه ی ج ن٣٠ نیافت. این منطقی به نظر می رسد، چرا که داشتن تنها یک شریک جنسی همیشه به نفع زنان بوده است، حتی از هزاران سال پیش، این بدین معناست که انحصارطلبی _برای زنان_ یک تمایل تازه نیست. از طرف دیگر برای مردان انحصارطلبی ج ن٣٠ ،حرکت بر خلاف روند تکاملی است. مردان نخستین به منظور گسترش نسل چندین جفت داشته اند. از جاییکه زنان باید 9 ماه بارداری را تحمل کنند، به علاوه چند سالی رسیدگی به کودکان خردسال، به منظور تهیه ی نیازهای اولیه، داشتن یک جفت ثابت برای آنان منطقی به نظر می رسید. کانازاوا می گوید، دیدگاه فعلی نشان می دهد مذهب الزاما کمکی به ادامه ی زندگی انسان یا تولید نسلش نکرده است، اما باعث شده که مردم دچار توهم شوند. برای مثال تصور کنید یک صدایی در دور دست نشانیست از خطر و مذهب به انسان های نخستین برای آمادگی در مقابل آن خطر کمک کرده است. کانازاوا می افزاید: "مذهب کمک می کند زندگی همراه با توهم شود و چون انسان ها متوهم می شوند، بیشتر مذهبی می شوند و در نتیجه در هر سو دست خدا را می بینند." این مطالعات نشان داد، شرکت کنندگان نوجوانی که اظهار داشتند خداناباور هستند، به طور متوسط IQ آنها 103 بود، در حالی که بزرگسالانی که گفتند مذهبی هستند به طور متوسط دارای ضریب هوشی97 بودند. بیلی می گوید: "خداناباوری در زندگی به افراد اجازه می دهد بدون توجه به چهارچوب های متعصبانه ی مذهبی تصمیم بگیرند و پیشرفت کنند." او اضافه می کند:"از نظر تاریخی هر چیز که تازه و متفاوت باشد تهدیدی برای باورهای مذهبی است؛ تقریبا نظام تمامی مذاهب بر مبنای عدم تغییر استوار است." این تحقیق دیدگاه آمریکایی ها از آزادی خواه (مترقی) در مقابل محافظه کار (سنتی) را مورد بررسی قرار داد. "آزادی خواهی" در این مطالعه به معنای اهمیت دادن به ناآشنایان و همراهی برای تهیه ی نیازهای خصوصی آنان را توضیح می دهد. این تحقیق دیگر فاکتورهایی که در سیاست آمریکا نقش بازی می کنند، همچون سقط جنین، کنترل اسلحه و حقوق همج*نس گرایان را مورد بررسی قرار نمی دهد. کانازاوا می گوید، احتمال این که آزادی گرایان به غریبه ها اهمیت دهند خیلی بیشتر است؛ سنتی ها بیشتر به افرادی که با آنها در ارتباطتند اهمیت می دهند. او می افزاید، یافته ها نشان می دهد که بر طبق تصویر تکاملی، اجداد انسان بیشتر از آزادی گرایان، علاقه ی شدید به ادامه ی بقای فرزندان و اقوام نزدیک تر خود داشتند تا غریبه ها، همان روش سنتی، اول دور و بری های خودتون. او می افزاید: " اهمیت دادن به غریبه ها در انسان ها، طبیعی[به معنای معمول در قوانین رایج در طبیعت وحش] نیست." نتایج به دست آمده از مطالعات نشان داد که بزرگسالان جوان تر که اظهار داشتند "به شدت سنتی" هستند متوسط ضریب هوشیشان 95 بوده است، این در حالیست که کسانی که گفتند "به شدت آزادی گرا" هستند متوسط ضریب هوشیشان 106 بوده است. بیلی می گوید، منطقی به نظر می رسد که سنت گرایی به عنوان دیدگاهی که علاقه به ثابت نگهداشتن موضوعات دارد، شیوه ی امن تری است تا روبرو شدن با ناشناخته ها. نه بیلی و نه کانازاوا خود را یک آزادی خواه معرفی نمی کنند. بیلی یک سنت گراست و کازاناوا یک اختیارگرای افراطی است. کانازاوا می گوید، هر چند در این تحقیق گیاه خواری، چندان با ضریب هوشی ارتباطی نشان نداد، اما تحقیقات پیشین نشان داد که با میزان آگاهی مرتبط است. این همچنین با دیدگاه بیلی هم خوانی دارد که می گوید، ترجیحات غیرمعمول برای افرادی با آگاهی بالاتر جذابیت دارد و همچنین می تواند به معنی نشان دادن شایستگی باشد. کانازاوا می گوید، هیچ یک از این یافته ها به این معنی نیست که گونه های انسانی در حال تکامل یافتن به سوی آینده ای هستند که این ویژگی ها در آن وجود ندارند. او می گوید: "افراد باهوش تر بچه های بیشتری ندارند بنابراین صلح جهانی رخ نخواهد داد." ____________________________________________________ این مطلب برگردان خبری از CNN است که دیروز در بالاترین لینکش را گذاشته بودند ولی چون به زبان فارسی نبود، فکر کردم برای فارسی زبانانی که علاقمند به خوندنش هستند ترجمه کنم. |
ساعت ٩:۳٠ ب.ظ روز جمعه ٧ اسفند ۱۳۸۸ |
1- بهبود حس بویایی: 2- کاهش ریسک بیماری های قلبی: 3- کاهش وزن و تناسب اندام: 4- افزایش تولید هورمون تستوسترون : 5- کاهش افسردگی: 6- تسکین درد: 7- سرماخوردگی کمتر: 8- کنترل بهتر مثانه: 9- دندان های سالم تر: 10- سلامت پروستات: 11- بی خطر بودن افراط در رابطه ی ج ن٣٠ برای زنان: 12- افراط در رابطه ج ن٣٠ می تواند برای مردان دردسر آفرین باشد: 13- افزایش جریان خون: 14- افزایش طول عمر: 15- افزایش سطح هورمون استروژن در زنان: 16- کاهش استرس و اضطراب: 17- رابطه ج ن٣٠ توام با عشق شفا بخش و درمانگر : 18- بالا رفتن اعتماد به نفس: برای مطالعه ی توضیح هر یک از نکات بالا روی ادامه ی مطلب کلیک کنید. |
ساعت ۸:٤٩ ق.ظ روز پنجشنبه ٦ اسفند ۱۳۸۸ |
برای سیاستمداران دنیا: سیاست شغل آنهاست؛ اما، برای مردم ایران : سیاست زندگی آنهاست.
|