*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
ایرانیانی ساکن کوه های چین که به زبان حافظ و سعدی سخن می گویند
ساعت ۱:٠٥ ‎ق.ظ روز پنجشنبه ٢٠ خرداد ۱۳۸٩  

به یک مطلب فوق العاده جالب برخورد کردم، متنی است نوشته ی "رضا دقتی" یکی از مشهورترین عکاس های جهان و مجله ی نشنال جئوگرافی، که به تازگی جایزه ی لسی در نیویورک را به خود اختصاص داده است. نوشته ی زیر تکه ای از نوشتاری طولانی تر است راجع به "رضا دقتی" که در آن نوشته رضا به فارسی زبانانی در چین اشاره می شود که با زبان حافظ و سعدی تکلم می کنند.

"" رضا دقتی در همین گفت‌وگو به موضوع جالبی اشاره می‌کند و آن سفرش به چین و دیدار از یک قوم ایرانی بوده است. رضا می‌گوید:

«چهارده سال پیش من در یکی از سفرهای خودم در کوه‌پایه‌های هیمالیا در طرف چین یه یک گروه بیست ‌و هفت‌ هزار نفره که در یازده دهکده در ارتفاع چهار هزار متری زند‌گی می‌کنند، برخورد کردم.

البته اخبارشان را کمکم از جاهای مختلف شنیده بودم و توانستم از حکومت چین، آن موقع اجازه بگیرم که بتوانم به آن‌جا بروم، چرا که تمام آن منطقه برای خارجی‌ها بسته است و اکثر خارجی‌ها سیزده یا چهارده سال پیش، اجازه‌ی رفتن به خیلی از جاهای آن را ندارند.

باورتان نمی‌شود که اولین برخورد ما با این‌ها مثل این بود که سعدی شیرازی، حافظ یا فردوسی جلوی ما نشسته بودند. آن‌ها با همان زبان صحبت می‌کردند بسیار زیبا. فارسی که هیچ‌گونه خدشه‌ای در آن وارد نشده است، هیچ‌گونه کلمه و لغتی از چیزهایی که جدید هستند در آن نیست و دِه به دِه که ما می‌رفتیم مردم از دِه می‌آمدند.

شنیده بودند که یک ایرانی آمده است. تمام مردها و زن‌ها با دایره و دف و رقص و آواز آمده بودند به پیشواز ما و چیزی که جالب بود، این بود که آن‌ها نی‌هایی داشتند که بسیار صدای سوزناکی داشت. سوزناک‌تر از این من هیچ‌وقت نشنیده بودم.

یک آلت موسیقی بسیار کوچکی بود مثل استخوان. من پرسیدم که این نی از کجا است؟ گفتند که این نی بال عقاب است، یعنی نی را از بال عقاب می‌سازند و آن‌وقت بود که فهمیدم سوزناکی آن از چه بوده است.

وقتی که مردمی دعوت می‌‌کردند که بیایید داخل خانه ما چایی بخورید ما زیاد نمی‌توانستم بمانیم و سلامی می‌کردیم و وقتی که می‌خواستیم برویم یک جمله که یادم است و می‌خواهم بگویم تا شما ببینید که فارسی آن‌ها چه‌گونه بود.

معمولن ما مثلن یک هم‌چین چیزی می‌شنویم که می‌گویند نشد که خدمت بکنیم، یا نماندید یک چایی بخورید، آن روستایی تاجیک این دِه، نگاهی کرد به ما و گفت: «بخشش باشد، عزت یاران به جا نشد». ببینید چه‌قدر زیبا! بخشش باشد عزت یاران به جا نشد و خود همین اصلن شعر است."

 علاقمندان به خواندن مقاله ی کامل این نوشته می توانند روی این لینک کلیک کنند.

 



 
هی، با تونم
ساعت ٩:٢۱ ‎ب.ظ روز شنبه ۱٥ خرداد ۱۳۸٩  

از آینده خبر دارم، نه برای اینکه غیب دانم، از این رو که تجربه کرده ام و به همین دلیل  از حالا گفته باشم؛ این راه که می روی به ترکستان است.


پ.ن. مخاطب خاص این نوشته، خودش گرفت.



 
سبز یعنی..
ساعت ۱٠:٤۳ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸٩  

سبز یعنی، مردمانی بی شمار   

سبز یعنی،دل نکندن از دیار

سبز یعنی، روی گرداندن از فرار

سبز یعنی، رد شدن از یک شیار

سبز یعنی، مردی و قول و قرار

سبز یعنی، جا نماندن از قطار   

سبز یعنی، پدر محمود درآر

سبز یعنی، آخرین راه نجات                     

سبز یعنی، دیکتاتور شد، کیشو مات

سبز یعنی، مستجاب گشته دعات           

سبز یعنی، کیفر قبل از صراط(پل صراط!)

سبز یعنی، من بیلاخ دارم برات               

 سبز یعنی، ای تو اون روح بابات

 

                                                      برداشته شده از این این بلاگ



 
 
ساعت ۱٠:٥٥ ‎ب.ظ روز دوشنبه ۳ خرداد ۱۳۸٩