ساعت ٤:۱۸ ب.ظ روز چهارشنبه ٢٩ اردیبهشت ۱۳۸٩ |
مدت ها پیش وقتی جملات ارزشمند OROD اُرُد بزرگ را در بلاگ قرار می دادم، دوستی از من خواست تا راجع به این فیلسوف ارجمند زنده ی ایرانی برایش بنویسم. دیر شد اما کمترین وظیفه ی خود می دانم که در شناخت این بزرگ اندیشمند ایرانی لااقل ذره ای باشم در رساندن آگاهی. مطلبی که در زیر می خوانید از این بلاگ برداشته شده است.
خلاصه زندگی نامه :
رنگ صورتی محدوده قاره کهن را به نمایش می گذارد
علاقمندان به خواندن نوشته های اٌرٌد بززگ و شناخت بیشتر از او، می توانند روی این خط آخر کلیک کنند.
|
ساعت ۱٠:٢٧ ب.ظ روز سهشنبه ٢۸ اردیبهشت ۱۳۸٩ |
ستیز من تنها با تاریکیست، من برای نبرد با تاریکی شمشیر نمی کشم، چراغ می افروزم. زرتشت |
ساعت ۱۱:٢٢ ب.ظ روز شنبه ٢٥ اردیبهشت ۱۳۸٩ |
بدان که رعایت شفقت بر بندگان خدا سزاوارتر است از غیرت در راه خدا. داوود میخواست که بیتالمقدس را بسازد. آن را چند بار ساخت و هر بار ویران شد. به خداوند شکایت کرد. خداوند به او وحی نمود که خانهی من به دست کسی که خونریزی کرده برپا نمیشود. داوود در جواب گفت مگر خونریزی ما در راه تو نبوده؟ خداوند فرمود بلی، ولی مگر آنان بندگان من نبودند؟ غرض از این حکایت این است که باید عالم انسان را پاس داشت و برپاداشتنش بهتر از ویران کردن آن است.
این نوشته را از جای دیگری برداشتم که یادم نیست کجا بود. |
ساعت ٦:۱٧ ق.ظ روز شنبه ٢٥ اردیبهشت ۱۳۸٩ |
من، همانجور که از هم شکافته میشدم، حس کردم _آن هم با چه سبکباری_ که لجههای خون من بیرحمانه دارد لاشخور را در خود غرق میکند. |
ساعت ٢:٢۸ ق.ظ روز پنجشنبه ٢۳ اردیبهشت ۱۳۸٩ |
اگر قرار بود فیلمی از زندگی یک آدم معمولی می ساختند، و آن من بودم، سی ثانیه انتهایی فیلم، من توو سن و سال حالام بود که تکیه به دیوار کنار پنجره داده، با ژاکتی بلند بافتنی و چشم دوخته به بعد از ظهر ابری و سفید، در حالی که به نوای این آهنگ که در حال پخش، گوش می ده. دوربین نزدیک چهره میشه، صحنه ی بیرون رو نشون می دهد و در نزدیک های انتهای موسیقی از چهره دور میشه و تصویر پیرزنی در کنار همان پنجره تکیه داده و خیره شده به بیرون شیشه، نمایش داده می شود. با تشکر از تمامی عزیزان دور و نزدیکی که در ساخت این فیلم مرا یاری کرده و از هیچ کوششی فروگذار نکردند. THE END |
ساعت ۱:۱٦ ق.ظ روز دوشنبه ٢٠ اردیبهشت ۱۳۸٩ |
هموطن، ای آشنای کُـــــرد من مــــرد بی مانند پر از درد مـن دار دژخیم تو را از مــا گــــرفت مام میـهن آن تنت در بر گرفت اشک خون در چشم هر ایرانی است شادی مرگ آفرین ویرانی است آه پرغم سینه ام را می درد از وجودم زندگی را می برد جرم تو زیبایی و مردانگی آریــــایی بودن و فرزانگی درس هـای تو همه فرزاد شد با قلم در دست خود استاد شد چون تو برتخته، برای بچه ها می نویسند قصه ی "ب" آب ها شرح دریــای خزر، خلیج فارس کوروش و آرش کمانگیران پارس نام ایــران مادر تاریخ ماست شکل شیرش حاصل جغرافیاست یک به یک انگشت دستان جمع شد این زمان مرگ از هجومش منع شد کمتر از کم شاهد ظلم و ستم چشم مادر نیست پر از اشک غم ضرب فردا در امید، آزادی است حاصل تقسیــم آن آبادی است چون سحرگاه عمرت نیست شد نمره ات مانند یزدان بیست شد شاعر: مــهرداد |
ساعت ٩:۱۱ ب.ظ روز یکشنبه ۱٩ اردیبهشت ۱۳۸٩ |
ضحاک از خوردن مغز جوانان ایرانی سیر نخواهد شد. آیا فریدونی هست؟؟ خون فر زادها سیلی خواهد شد و شما نجاست ها را از خاک ایران پاک خواهد کرد. هستیم و می بینیم. این خاک هرگز از آ رش ها و ک مان گیرها خالی نخواهد شد. |
ساعت ۱۱:٠٦ ب.ظ روز شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸٩ |
این پسره شاهکاره! الان چند دقیقه بعد از نوشتن نیم خط بالاست، من نظرم عوض شد، همون پسر بالاییه، شاهکار نیست خداست، باید آرشیوش رو خوند، اگرم نه لااقلکندش!! آرشیو سال ٨٨ش رو! دمش گرم. |
ساعت ٩:٠٦ ق.ظ روز پنجشنبه ۱٦ اردیبهشت ۱۳۸٩ |
ساعت دوازده و نیم، شب یا چه می دونم،نیم بامداد است. روی تخت دراز کشیدم و دارم آرشیو گیس طلا رو می خونم و آهنگ جدایی کار فرزانه به معرفی عشقم، توو گوشم برای بار Nم داره می خونه، چه ملودی زیبایی؛ سرم با دیوار ده سانتی بیشتر فاصله نداره. یک دفعه حرکت چیز کوچیکی روو دیوار و نزدیک صورتم حس می کنم، نگاه می ندازم، یک عنکبوت کرِم رنگ سه چهار میلی متری ه. خنده ی تلخی می آید توو سرم و با خودم می اندیشم، انگاری تووی قبرم که جای یار، عنکبوت بربالینم سر می زنه! هه!
بزن تا سیم آخر، آی جدایی هلاکم کن از این درد جدایی (آره خدایی!)
|
ساعت ٧:٠٤ ب.ظ روز شنبه ٤ اردیبهشت ۱۳۸٩ |
زندگی با همه ی بدی هاش، با همه ی خوبی هاش مثل ِ مثل ِ همیشه درگذره. گاهی شاد و گاهی غمگین، فقط خدا کنه به بی تفاوتیش نرسه که وحشتناک ترین حالتشه. بعضی حرف ها چقدر زیاد شنیده شده و کلیشه ای هستند، اما خوب، واقعیت دارند و با همه ی کلیشه شدنشون باز هم بیان میشن مثل همین چند خط که الان نوشتم. امروز آرومم و بعد از مدت های طولانی حوصله کردم بیام اینجا یک چیزی بنویسم. توو این مدت که ننوشتم کلی مطلب درست حسابی برای نوشتن داشتم، مثل همین دیروز، که لذت بردم از آموختن چیزهایی و کشف یک سری مسائل برای خودم اما با اینکه فکر کردم اگر اینجا بنویسم برای عده ای مثل خودم علاقمند، خوندنی خواهند بود، اما باز هم این کار رو نکردم، حس ِ دیگه، حالا یک کم حس نوشتن بود و اونم حرف های همین جوری کلیشه ای، اومدم و دارم می نویسم. از کشفیات دیروزم بگم، البته مطمئنا حوصله نمی کنم همه اش رو بنویسم اما خوب چند کلمه هم بد نیست. از سال ها پیش رابطه ی زبان فارسی را با زبانی در شمال اروپا می دونستم، اما دیروز آن زبانی را که فارسی تقریبا باهاش رابطه ی مستقیم داره پیدا کردم. Faroese اسم آن زبان هست، جدای از اینکه در زبان انگلیسی چطور تلفظ می شود، مردمانی که به این زبان تکلم می کنند زبان خودشان را / فوی'ریست/ می نامند. با توجه به آنچه بیان شد، ناگفته پیداست که این واژه به چه چیز شبیه است، به نام زبان ما،"فارسی". ما در اندیشه ی اینکه اصل لغت "فارسی" پارسی بوده و بعدها بعد از حمله ی اعراب به فارسی تبدیل شده و چنین و چنان بوده ایم، اما جالب اینکه اصل لغت با همین حرف "ف" شروع می شده بعد از ورود به فلات ایران تبدیل به "پ" شده و بعدها به دلیل ذکر شده دوباره به "ف" تبدیل شده است. زبان Faroese در میان گروهی از مردم اسکاندیناوی، در حدود 48 هزار نفر در جزیره ی Faroe در دریای نروژ رواج دارد و 25 هزار نفر هم در دانمارک به این زبان صحبت می کنند. با توجه به مطالعات کوتاه مدت من، در این زبان بسیاری از واژگان با کمی تفاوت شبیه لغاتی هستند که ما فارسی زبانان آن ها را به کار می بریم و بعضی واژه ها با تفاوت ها و افتادگی های بیشتر در زبان فارسی وجود دارند. بسیاری از تفاوت ها در حروفی است که جایگاه تلفظشان به هم نزدیک است، همچون حروف "ت"و "د" که بسیار به هم تبدیل می شوند، دوستان آشنا به زبانشناسی با این موضوع آشنایی کامل دارند، مانند واژه ی "گفتم" که بسیاری از فارسی زبانان در محاوره گفدم تلفظ می کنیم. از این دست لغات بی شمارند، در زبان های مختلف هندواروپایی که فارسی یکی از آن هاست این تشابه و تبدیل ها بی شمارند مثلا واژه ی "در" به معنی ورودی هر مکان، در زبان انگلیسی "door" در زبان آلمانی "tu:r" /توُر/ تلفظ می شود. شباهت لغات در زبان فارسی با زبان فوی'ریست در بی شمار لغات از چندین طریق متفاوت آشکار است. بسیاری لغات در زبان فارسی هستند که از نظر منطقی با لغاتی که در زبان فویریست هستند یکی هستند، منظور از نظر منطقی یعنی، مثلا نور و آتش از نظر منطقی با هم ارتباط دارند، از نظر ظاهر اما هیچ شباهتی در حروف نور و آتش نیست. البته من این دو لغت را فقط برای بیان منظورم آوردم و هیچ ربطی به این زبان ها ندارند، و نمی دانم که نور یا آتش در زبان فویریست چه می شوند. به هر حال از این دست لغات با کمی دقت بسیار در این دو زبان پیدا می شوند و نشان از این دارند که اجداد مردمان ساکن در ایران زمین روزگاری در گذشته های بسیار دور از شمال اروپا مهاجرت کرده و به فلات ایران رسیده و ساکن شده اند. علاقمندان به شناختن بیشتر این زبان می توانند روی کلمه ی Faroese کلیک کنند و بیشتر با این زبان آشنا شوند اما برای یافتن هم ریشگی واژه با فارسی نیاز به سرچ هر لغت در دیگشنری های وزین و یافتن ریشه ها در زبان لاتین هست. اگر شد می خواهم وقتم را بیشتر بگذارم برای مطالعه ی زبان و فرهنگ مردم "فارو ـ"، امیدوارم بتونم روزی به آنجا سفر کنم و از نزدیک با آن مردم و فرهنگشون آشنا بشوم. هیچ وقت فکر نکرده بودم که اجداد ما وایکینگ بودند! :)) مباحث دیگری هم بوده که دیروز شانس آموختنشان را داشته ام اما دیگر از بیانشان خودداری می کنم. |