من آن تولد دوباره ام، که سالها پيش يادش کردی. تا دير زمانی آگاهی بدان نداشتم. اما شواهد و قراين اينطور مينمايانند. آيا بايد که به تناسخ باور بياورم؟!!!
پ.ن.۱ـ ديگر برای محال کوشش نميکنم، چون برخلاف تو برای من محال وجود خارجی دارد، چون من يک انسان معمولی ام، با توانايی محدود شده. ميدانم که خود در محدود شدن توانايی ام مقصر بوده ام، اما ايجا بحث بر سر علت نيست، معلول مورد نظر است؛ "چرا بر خود هموار بايد کرد، آبياری درختی که از آن گلهای کاغذی ميرويند؟" ناپلئون گفته:"غير ممکن، غير ممکن است." من که نگفتم، فعلا هم که قبولش ندارم.
پ.ن.۲ـ عرفان گرامی برای راهنايی راجع به اشکال پست قبل سپاس گذارم.