*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
يلدا
ساعت ۱۱:٤۳ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ۳٠ آذر ۱۳۸٤  

خداوند زيرک است اما شرور نيست.                                                                                               آلبرت انیشتن

پ.ن. جشن يلدا شاد باد. اميدوارم شب به يادماندنی ه زيبايی داشته باشيد دوستان من.



 
اين يعنی عاشق ی؟!
ساعت ۳:٠٤ ‎ق.ظ روز سه‌شنبه ٢٩ آذر ۱۳۸٤  

وقتی اونی که با تمام وجود دوستش داری و همه بود و نبودته، جيگرت رو آتيش ميزنه ميدونی چی ميگی؟ ميگی: به به چه بوی کبابی ـ و احتمالا ـ نوشه جونت.

 



 
 
ساعت ۸:٢٢ ‎ق.ظ روز دوشنبه ٢۸ آذر ۱۳۸٤  

تو نميتونی فراموش کنی ولی ميتونی ياد بگيری که ببخشی.



 
نخوانيدش، هيچ نيفزايدتان...
ساعت ۱٢:٤۸ ‎ق.ظ روز یکشنبه ٢٧ آذر ۱۳۸٤  

من آن تولد دوباره ام، که سالها پيش يادش کردی. تا دير زمانی آگاهی بدان نداشتم. اما شواهد و قراين اينطور مينمايانند.                                                                           آيا بايد که به تناسخ باور بياورم؟!!!

پ.ن.۱ـ ديگر برای محال کوشش نميکنم، چون برخلاف تو برای من محال وجود خارجی دارد، چون من يک انسان معمولی ام، با توانايی محدود شده. ميدانم که خود در محدود شدن توانايی ام مقصر بوده ام، اما ايجا بحث بر سر علت نيست، معلول مورد نظر است؛ "چرا بر خود هموار بايد کرد، آبياری درختی که از آن گلهای کاغذی ميرويند؟" ناپلئون گفته:"غير ممکن، غير ممکن است." من که نگفتم، فعلا هم که قبولش ندارم.

پ.ن.۲ـ عرفان گرامی برای راهنايی راجع به اشکال پست قبل سپاس گذارم.



 
 
ساعت ۱٢:٠٦ ‎ب.ظ روز جمعه ٢٥ آذر ۱۳۸٤  

باید عمیق بود تا ژرفا رو درک کرد؛ تا به اعماق نرويم مرواريدی نصيبمان نمی شود.



 
 
ساعت ٧:٤٧ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٢۳ آذر ۱۳۸٤  
پرنده ی بلند پروازی که از آسمان گلستان می گذرد، مجموع گلها را یکی می بیند.
............................. ناشناس

 
خوشبخت
ساعت ٩:۱۳ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٢ آذر ۱۳۸٤  
خوشبخت ترين انسان ها آنانند كه به خوشبختی فكر نمی كنند.
نمیدونم گوینده اش کی بوده اما از نظر من درست گفته

 
سيه برگی ديگری بر پرونده سياه جمهوری اسلامی
ساعت ٦:٥٢ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۱٧ آذر ۱۳۸٤  

ميخوام هيچی نگم. فرض که جون خود ه انسانهای جهان سومی مثل من و تو ی ايرانی بی ارزش باشه. به خودم ميگم يک روز بی سوال و جواب ميارنت يک روز هم، همونجوری ميبرند. ميخوام، اما مگه ميشه؟! مگه دل سوخته ۶۸ مادر رخصت ميده؟!  چشم خيس ۱۰۰ و چند کودک بی پدر شده اجازه ميده!؟ يا  امروز و فردای سياه شده ی ۶۸ بيوه جوان در جامعه بيمار و کم فرهنگ ايران ميگذاره؟! نه نميشه. کور و کر بودن هم حدی داره، يک جايی ديگه نميشه. ميدونم اين حادثه هم مثل همه فجايع قبلی (قايق پارک شهر، کشتار استاديوم آزادی، سقوط هواپيمای نمايندگان گلستان و وزير، تصادف اتوبوس نخبگان، کشتار کوی دانشگاه،انفجار قطار کنار روستا، نرسيدن ميليونها  دلار کمک ايران و جهان به زلزله زدههای بم و خيلی جنايات ديگر) به زودی از يادها ميره و هيچکس هم جوابگو نيست. اما نميشه ساکت موند. چند صد ايرانی ديگر بايد قربانی بشند تا ما از جامون يک تکونی بخوريم!! چرا اين مملکت اين همه بيصاحاب ه؟!! يعنی واقعا هيچکس نميتونه کاری کنه؟!!! اين بيمسئولين ه دزد هر غلطی ميکنند و همه ميبينيم و خودمون رو از ترس به نديدن ميزنيم. کاش کمی شعورمون بيشتر بود.

روح همگی قربانيان اين جنايت دولتی شاد.

پ.ن. ميدونم بيش از اين تعداد قربانی در حادثه بوده، اما قاتل ها تا الان، به همين تعداد اعتراف کردند.



 
mericles
ساعت ٤:٤٩ ‎ب.ظ روز دوشنبه ۱٤ آذر ۱۳۸٤  

هر لحظه در حال اتفاق افتادن است؛ خوب ميدانم که يگانه شاهد زمينی آن نيستم و خوب ميدانم که از ميان اين ميلياردها نفر ذی شعور، ميلياردها نفر نميبينندش ـ و البته کم نيستند آنان که ميبينندش ـ از خودشان شنيدم که نميبينند، چون نااميدانه بسيار تکرار می کنند که ای کاش رخ می داد. غافل از اينکه همان ثانيه هم در حال رخ دادن است. هرگاه که به رخ دادنش باور بياوری همچون گلی در برابرت خواهد شکفت .

خود و نيروی بيکرانمان را باور کنيم.



 
يک پاسخ و يک تشکر
ساعت ۳:۱٠ ‎ب.ظ روز شنبه ۱٢ آذر ۱۳۸٤  


 
هميشه
ساعت ٦:۳٥ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۱٠ آذر ۱۳۸٤  

کثيف ترين چکمه های جهان                                                                             اندام نازنينت را لمس کرده اند                                                                              و بازهم پستی بلندی های نرم و سختت                                                              پاکتر از باکره ی مقدس                                                                                     گوهری در دامان مادرت                                                                                       زمين است.

ايران، آزادی ات آرزوی همه فرزندان آزاد انديش توست.



 
تلقی ارسطو از انسان
ساعت ٩:٤۳ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٩ آذر ۱۳۸٤  

ارسطو بر اين باور است كه آدمی موجودی اجتماعی است؛ برای او سه نوع خوشبختی وجود دارد: اول، يك زندگی سرشار از سرگرمی و لذت جويی؛ دوم، زندگی ايی كه انسان در آن آزاد و مستقل است و سومين نوع خوشبختی، غوطه خوردن در پهنه فلسفه و پژوهش و تفكر است. ارسطو آنگاه نتيجه می‌گيرد كه برای يك زندگی پر معنا و به مفهوم واقعی خوشبخت، بايد هر سه نوع اين خوشبختی‌ها در كنار هم در زندگی انسان وجود داشته باشد. بنابراين ارسطو هرگونه يكسونگری را مورد انتقاد قرار ميدهد و می‌گويد آنكس كه فقط به بدن و لذتهای مادی می‌انديشد، يكسو نگر است و آنكس نيز كه فقط در دنيای فكر و تعمق و انديشه است او هم به نوبه خود يكسو نگر است. بنابراين خوشبختی واقعی از اعتدال و آميزش همه انواع خوشبختی‌ها و لذت‌ها و كنار گذاردن يكسونگری بدست ميايد. از نگاه ارسطو داشتن اوقات فراغت كه لازمه تفكر و كنجكاوی و مطالعه است ، اهميت زيادی در تكامل فكری و معنوی انسان دارد. لذا او تاكيد می‌كند كه فقرا و بطور كلی همه كسانی كه فاقد اوقات فراغت كافی اند، امكان تكامل و رشد فكری را ندارند.

                                                          برگرفته از سايت ايران امروز



 
غريبی آشنا
ساعت ٧:٢٩ ‎ب.ظ روز دوشنبه ٧ آذر ۱۳۸٤  

هر بار که بی احترامی ميکنه و بد حرف ميزنه، دلم بيشتر براش ميسوزه، اصلا از حرفاش نميرنجم، ـ در حالی که در برخورد مشابه با يک آدم عادی کاملا متفاوت عمل می کنم ـ خوب ميدونم چشه و چه کمبودی اونو اينطور عاجز از رفتار مناسب کرده. زود و بيجهت عصبی ميشه. براش احساس ترحم ميکنم. از اين حس خودم ديگه حالم بهم ميخوره، دايما در برخورد با اينجور آدما اومده سراغم؛ نميدونم چرا هميشه هم واسه من پيش مياد!؟  ميدونم که مريض ه؛ تشنه محبتی ه که سالها ازش دريغ شده. اونچه که خواهانش ه يک نياز طبيعی برای همه ی انسانهاست، دقيقا به همين دليل ه که بيمار شده. روحش مريض ه. دردمند، تنها، نيازمند همدلی و درک شدن. لازم داره يکی بهش بگه ميفهممت، درکت ميکنم، دوست خواهم داشت، همه اين سالهای تنهايی ه احساسی و روحيت رو با هم جبران ميکنيم. آره خوب ميدونستم چی لازم داره، در همون يک ربع اول حرفاش اين ها رو فهميدم؛ اما خوب من چه کنم!؟ بنگاه مهر و محبت که نيستم. مطب هم نزدم که دائما اينجور مشکل دارا بيان سراغم.اصلا واسه همين اخلاقه لعنتيمه که نميخوام رشته ايی که مطمئنم توش موفقم رو دنبال کنم، تقاضای تغيير رشتم رو دادم. زندگيم رو قربانی چنين اشتباهی کردم، ديگه کافيمه، يک نفر ديگه ايی هم هست، دقيقا به همين دليل ديگه جايی برای شما نيست. همونطور که به خودش هم گفتم روحم ... / دقيقا دونستم چی احتياج داره و به دليل انسانيت ازش دريغ کردم ولو اينکه نفهميده باشه. به همين دليل که دونستم نيازش چيه اونچه که اصلا نياز نداشت بهش ارزنی داشتم. تا بره. برای هميشه هم بره. اين براش بهتر بود. اما براش دعا ميکنم خداوند آرامش بهش بده. اون سيگار لعنتی هم تنها کمکش!! به اون فقط اينه که زودتر بکشتش تا راحت! بشه. با همه اينها بازم دعاش ميکنم.



 
فرق حقیقت با واقعیت در چیست؟
ساعت ۸:۱۳ ‎ب.ظ روز شنبه ٥ آذر ۱۳۸٤  


فرق حقيقت با واقعيت در اينست که مسئله ای می‌تواند حقيقت داشته باشد ولی واقعيت نداشته باشد و همين طور هم برعکس. حقيقت يعنی اينکه اين مسئله از حقانيت برخوردار است و حق با آن است؛ درست است، ولی همين حقيقت به وقوع نپيوسته است يعني در عالم خارج هنوز رخ نداده است.
مسئله ای میتواند به وقوع به پيوندد ولی حقانيت نداشته باشد، يعنی حق با آن نباشد.
دزدی يک واقعيت است ولی حقانيت ندارد يعنی دزدی حقيقت نيست.

                                                   برگرفته از بلاگی که يادم نيست! 



 
 
ساعت ٦:۱٢ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۳ آذر ۱۳۸٤  
ایستادن همزمان بر دو قله، کاری بس دشوار است، و هنگامی این دشواری بیشتر رخ مینماید که این دو قله با یکدیگر هم عرض نباشند.

 
 
ساعت ٩:٢٩ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٢ آذر ۱۳۸٤  
میدونم خیلی هاتون از پست قبل شاکی میشید و میگید تو این همه بدبختی و فلان و بهمان این حرفا شعار ه یا دلت خوشه. منم میدونم گرفتاری و مشکل یعنی چه، باور کنید که از بسیاریتون بیشتر لمسش کردم هنوز هم... اما با همه این ها نظرم اینه که ما توانایی هایی داریم که میتونه تاثیر گذار باشه. پس شناختن راه بهتر و تفکر کردن روشون بی فایده نیست.

 
توصيه خردمندان برای زندگی درست تر و شادتر
ساعت ٧:٢٤ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٢ آذر ۱۳۸٤  

 

از دیروز بیاموز، در امروز زندگی کن و برای فردا امیدوار باش؛ مسئله مهم این است که هرگز از پرسش برای آموختن دست برنداری.
                                               آلبرت انشتاین

آواز بخوان چنانکه گویی هیچکس صدایت را نمیشنود؛
برقص چنانکه گویی هیچکس ترا نمی بیند؛
عشق بورز آنچنان که گویی برای بار اول است ؛
زندگی کن چنانکه گویی بهشت اینجا بر روی زمین است.

                                       توصيه دانشگاه آکسفورد



 
 
ساعت ٧:٤٢ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۱ آذر ۱۳۸٤  

همه گلهای رز اسمت رو بلدند،
میدونی از کجا فهمیدم؟
آخه هر کدومشون رو میبینم
دارند صدات میکنند و من میشنوم.