دارم به خیلی چیزها فکر می کنم.
به زندگی در ایران. به زندگی در اینجا. به تو ِخاص. به اینکه چقدر این روزها سعی می کنی تودار باشی تا کمتر نگرانت باشم. به معنی واژه های متفاوت و تفاوت لغات یکسان در فرهنگ های متفاوت. به کسی فکر میکنم در خیابان ولی عصر ۸ سال پیش. به نظریات کسل کننده ی ژان پیاژه که خیلی ارزشمندند، به آرامش زیادی!! فکر می کنم که رنگ بی رنگی به زندگی می زنه!! به زدن خوشی زیر دل، به انواع خط فقر در ایران، به هوای گرم مرداد ماه بیابان های ورامین و به استخر ویلای براکتون. به کوچه هایی با شیب زیاد، به یک شومینه ی روشن توو شب کوهپایه های البرز...
میبینی که خیلی ذهنم مغشوش است.
با خودم میگم یعنی ممکن یک روز به جایی برسم که بگم:«تا بدانجا رسید دانش من، که بدانم همی که نادانم»؟
نمی دونم از خوندن این همه کتاب می خواهم به چی برسم!!؟ چه پوچ است تفکراتی که در مدارس ایران به ما!! آموختند. مرا برای زندگی در سرزمین جهان سوم کوالیفیسیرت کرده بودند و حالا همه ی این سال ها دارم تلاش می کنم تا بشه مقداری برای کار و زندگی در اینجا کوالیتی کسب کنم.
با این همه ابدا از اینکه اونجا رو ترک کردم پشیمون نیستم، فقط چه حیف که به خاطر اونچه که ارزشش رو نداشت، مجبور شدم سال ها معطل بشم و دیرتر به اینجا اومدم. هر چقدر سن پایین تر باشه درصد موفقیت بیشتر میشه.(البته تبصره داره ولی بگم که چی بشه!)
می دونی ازدواج کار احمقانه ایه، بخصوص اگه قصد نداشته باشی برده ی خوبی واسه طبیعت باشی و تولید نسل کنی تا طبیعت به ادامه ی خودخواهانه اش برسه. از زندگیت استفاده کن و با اونی که عاشقشی یا نه دست کم دوستش داری خوش باشید، از دیدارهای پر هیجان و خواستنیتون لذت ببرید، ازدواج کنی که چی بشه؟؟؟!!! که محبوبت بشه موجودی کسل کننده که هر لحظه باید همدیگر رو ببینید و حوصله ات ازش سر بره؟! عجب! مگه آدم مرض داره عشق و لذتش رو به فنا و روزمره گی بده؟؟!!
می دونی وقتی با افکار احمقانه ی سنتی که دائما منافع جمعی جامعه رو حمایت می کنه بزرگت کنند و بعد بخونی و بشناسی و فکر کنی و بفهمی که همه ی این سال ها طراحی و آماده ات کردند که در جهت منافع یک عده گام برداری و از این حماقت خوشت بیاد، بدجوری می خوره توو پک و پوزت دیگه، همین میشه که شبیه مردم بعد از جنگ جهانی میشی، یک جور دادائئیسم میاد سراغت. البته تو میدونی که من پوچگرا نشده و نمیشم، منظورم بیهودگی چیزایی بود که به خوردمون می دادند.
مذهب، خدای غداره بند ِ بخشنده ی مهربان ـ تناسب صفات رو باش! ـ بهشت، جهنم، خیانت!! صداقت، ایثار، چشم پاکی!! امام فلان، ۱۲۴ هزارتا پیغمبر که خدا چون خودش حناق داشته از طریق اونها پیغوم پسغوم می کرده! (ها ها) خلاصه می بینی که کلی حرف مفت تو کله امون کرده بودند. چیزهایی که نصفشون خرافه و خزعبلات است و نصفه دیگه اشون قوانین نسبی وضع شده توسط پيشینیان که تو هر کوچه پس کوچه ای از این دنیا نسبتشون با هم فرق داره. و این ها رو کرده بودند اصل مسلم زندگی ما بدبخت ها!
نگاه به همین معنی خیانت بکن. من یکی که ماه هاست علاف فهمیدن مفهوم این لغتم. خیانت اصلا چی هست؟ خیانت به کی؟ مثلا زن و شوهری که باهم زندگی می کنند اگر شوهر برا خاطر اینکه با زنش مشکل سک سوالیتی داره بره سراغ یکی دیگه خیانت کرده؟؟؟ حالا اگه زنه بعدش همین کار رو کنه باز اینم خیانت است؟؟! حالا واسه خاطر چی؟ یا نه، اصلا مرد ه به زنه بگه تو واسم کافی نیستی حالا جدا نمی شیم چون هزار جور منافع دیگه باهم داریم اما من میرم با یکی دیگه بله. دیگه خیانت نیس؟! یا زنه بگه تو با يکی دیگه بله منم با یکی دیگه بعله! نمیدونم یک جورایی توو این دنیای امروز گمونم باید عمیق تر به واژه ها فکر کرد و معانی و تعاریف رو بازبینی و دوباره تعریف کرد.
وای که چقده حرف دارم واسه گفتن به تو یا نمی دونم به کی، اما خوب به نظرم باید بی خیال شم، آخه میدونی چیه، گمونم جالب نباشه جلوی غریب و آشنا این همه بلند بلند فکر کردن!
قربون ه یو