*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
چه کلام زيبای خردمندانه ای
ساعت ٦:۳۳ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۳٠ امرداد ۱۳۸٦  

با این نگرش پیش روید که همه چیز بزرگوارانه است و همه کس بزرگوار رفتار می کند، اگر شما همچون بزرگمنشان با آنان رفتار کنید.

                                                                         با الهام از کلام: سوامی راما تیرتا



 
وقتی اينجا خصوصی ميشه!
ساعت ٢:٤٩ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۳٠ امرداد ۱۳۸٦  

اینجا یک بند بارون میاد ـ حتما اونجا داغ است و آفتابی ـ از اردیبهشت تا حالا شاید یک ماه هم آفتابی نبوده و تابستون به معنی واقعیش به همون کمتر از یک ماه می رسه. حدود یک ماه پیش بیست روز بی وقفه بارون داشتیم. همه شاکی شده بودند، جز من ـ دلم می خواهد از اون دنون های آبی بزارم اینجا، اما از شکلک وسط نوشته خوشم نمیاد ـ آره بلاخره بازم بارونیه و ابری و خنک. رفتم سراغ لباس گرم ها و یک بافتنی نه چندان ضخیم برداشتم و تنم کردم. با خودم فکر کردم اگه اونجا بودم، الان از اسم بافتی هم فرار می کردم! با سرما هم کنار نمیام اما اینجور خنکی ییلاقی رو تا بی نهایت هستم.

فصل آخر تابستون داره شروع میشه و مدرسه ها اینجا تا یکی دو روز دیگه باز میشه، پریروز که دیدم یاهو به مناسبت باز شدن مدرسه ها back to school زده گفتم:«بچه ها ناراحتند که باز داره مدرسه شروع میشه و باید برند سر کلاس، بزرگ ها ناراحتند که مدرسه شروع میشه و نمی تونند برند مدرسه!» همیشه بیشتر ما آدم ها همینیم، قدر وضعی که توشیم رو نمی دونیم و حسرت چیز دیگه رو می خوریم!

همه ی قوانین این طبیعت زیبای بی رحم من رو به وجد میاره و برام جالب است. (این جمله یک چیزایی قبلش بود که حذفش کردم و همین ازش باقی موند!!)

اینجا ساکت است و فقط صدای نرم بارون است که گوش رو نوازش میکنه. اینقدر لطیف است که داره خوابم میگیره! [...]



 
سر زمین بادها همه جا و هیچ جاست
ساعت ۱٠:٤٧ ‎ب.ظ روز شنبه ٢٧ امرداد ۱۳۸٦  

من در هیچ کدام از خاک های جهان ریشه ندارم؛ روح من هواست و نمادم آب.

این جسم تنها ظرفیست، که می شود از هر خاکی وام گرفته باشندش و روزی در هر خاکی که باشد به زمین بازپس خواهد گشت.

گاهی نسیم، گهگاه طوفان؛ این زندگی بادهاست.



 
نگاهی به جمعیت شناسی زنان ایران
ساعت ۱:۱٠ ‎ق.ظ روز پنجشنبه ٢٥ امرداد ۱۳۸٦  

آمارگیری در ایران برای اولین بار در سال 1335 صورت گرفت. سال 1335 جمعیت ایران
19 میلیون بود كه در سال 1345 به 26 میلیون نفر رسید. میزان افزایش‌ جمعیت بین سالهای
1310 تا 1330 به 2 درصد و 1335 تا 1345 به 1\3 درصد رسید. آمار و اطلاعات از وضعیت
زنان تا این دوران بسیار كم است. منتها می توان بطور كلی اشاره نمود كه اگر چه زنان
در انقلاب مشروطه شركت داشتند اما موفق به كسب حق رای و یا حقوق شهروندی خود نشدند.
هنگامیكه رضاشاه به قدرت رسید اصلاحاتی براساس‌ مدل »آتاتورك« در تركیه را در پیش‌
گرفت كه همان صنعتی كردن و مدرن نمودن جامعه بصورت اجباری و از بالا بود. در سال 1315
استفاده از چادر در مكانهای عمومی ممنوع شد، كه واكنشهای شدیدی را نیز به همراه آورد.
اگر چه قوانین مدنی اساسا منطبق بر قوانین اسلامی بود، اما حداقل سن ازدواج برای دختران
به 15 سال و برای پسران به 18 سال تغییر یافت. امكانات تحصیلی و شغلی محدودی نیز برای
زنان ایجاد گشت.

۱ـ بعد از به قدرت رسیدن شاه، تنها طی دوران كوتاه رشد جنبش‌ ملی و دموكراتیك سالیان
32 _ 1327 سازمانهای زنان با استفاده از خلا قدرت رو به رشد نهادند كه بعد از كودتای
سال 32 فعالیت آنان نیز متوقف شد. در شرایط زندگی زنان تا سال 1342 هیچ تحول مهمی رخ
نداد. طی سالهای 1335 تا 1340 ایران یكی از بالاترین ارقام طلاق را در سطح دنیا به
نمایش‌ گذاشت. این میزان 3\1 برای هر 1000 نفر جمعیت كشور بود. دلیل این را میتوان
در قانون مدنی ایران جستجو كرد كه در تطابق با قانون شریعت، به مرد اختیار تام می دهد
تا هر زمان كه خواست همسرش‌ را بدون اجازه دادگاه طلاق بدهد. تنها شرط ضروری در این
رابطه، وجود دو شاهد عادل است كه در حضور آنان مرد جمله »طلاقت می دهم« را ادا كند.

تغییرات جمعیتی و وضعیت زنان بعد از اصلاحات ارضی

۲ـ »انقلاب سفید« و اصلاحات ارضی برغم خصلت بوروكراتیك، و البته معایب بنیادی آن، تغییراتی
در ساختار جامعه، حقوق خانواده و موقعیت زنان ایجاد كرد. زنان حق رای بدست آورده و
نقش‌ فعالتری یافتند. با مهاجرت وسیع به شهرهای بزرگ كه از جمله نتایج اصلاحات ارضی
بود، جمعیت شهری در سال 1355 به 47 درصد رسید و نیروی كار برابر با 5\2 میلیون نفر
ایجاد شد. با رشد صنعتی جامعه و رشد بخشهای دولتی، زنان از امكانات بیشتری برای تحصیل
و شركت فعال‌تر در جامعه برخوردار شدند.

آموزش‌ و اشتغال

۳ـ یكی از بزرگترین گامها در جهت برابری زنان با مردان و آزادی آنان، سطح تحصیلات و
شركتشان در زندگی اجتماعی است. زنان می‌توانند با برخورداری از آموزش‌ و داشتن شغل،
از وابستگی اقتصادی به مردان رها شده و نقش‌ فعالتری در زندگی اجتماعی ایفا كرده و
سرنوشت خویش‌ را تعیین كنند. در سال 1355 تنها 4\15 درصد جمعیت 7 ساله به بالای كشور
از آموزش‌ برخوردار بودند. این نسبت در زنانی كه آموزش‌ دیده بودند 8 درصد و در مردان
4\22 درصد بود. این شكاف در مناطق روستایی بیشتر بود. در روستاها 11 درصد مردان دارای
تحصیلات بودند كه 9 برابر تعداد زنان با سواد بود كه تنها 2\1 درصد جمعیت زنان را تشكیل
می‌داد.
بعد از اصلاحات تعداد جمعیت باسواد افزایش‌ یافت. در سال 1355، 47 درصد جمعیت 7
ساله به بالای كشور سواد خواندن و نوشتن داشتند. این رقم برای مردان 59 درصد و زنان
5\35 درصد بود.

این آمار نشان می دهد كه اختلاف میان تعداد مردان و زنان باسواد كاهش‌ یافت. بدین
معنی كه تعداد مردان باسواد 7\1 برابر تعداد زنان باسواد بود. از طرف دیگر اختلاف میان
مردان و زنان دارای تحصیلات دانشگاهی بسیار زیاد بود. در سالهای 56 _ 1355 تنها 30
درصد از كل دانشجویان دانشگاهها زنان بودند. یكی از دلایل آنرا میتوان در این امر جستجو
نمود كه بسیاری از زنان پس‌ از ازدواج شغل خانه‌داری را در پیش‌ گرفتند و شرایط ادامه
تحصیل در دانشگاهها سخت‌تر شد. در سال 1355، 11 درصد از زنان ده سال به بالا دارای
شغلی بیرون از خانه بودند، در عوض‌ این رقم برای مردان 64 درصد بود.

بقیه ی این گزارش رو می تونید از اینجا بخونید.



 
عدس و کلم قروقاتی
ساعت ٧:٠۱ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٢۱ امرداد ۱۳۸٦  

دارم به خیلی چیزها فکر می کنم.

به زندگی در ایران. به زندگی در اینجا. به تو  ِخاص. به اینکه چقدر این روزها سعی می کنی تودار باشی تا کمتر نگرانت باشم. به معنی واژه های متفاوت و تفاوت لغات یکسان در فرهنگ های متفاوت. به کسی فکر می‌کنم در خیابان ولی عصر ۸ سال پیش. به نظریات کسل کننده ی ژان پیاژه که خیلی ارزشمندند،  به آرامش زیادی!! فکر می کنم که رنگ بی رنگی به زندگی می زنه!! به زدن خوشی زیر دل، به انواع خط فقر در ایران، به هوای گرم مرداد ماه بیابان های ورامین و به استخر ویلای براکتون. به  کوچه هایی با شیب زیاد، به یک شومینه ی روشن توو شب کوهپایه های البرز...

میبینی که خیلی ذهنم مغشوش است.

با خودم میگم یعنی ممکن یک روز به جایی برسم که بگم:«تا بدانجا رسید دانش من، که بدانم همی که نادانم»؟

نمی دونم از خوندن این همه کتاب می خواهم به چی برسم!!؟ چه پوچ است تفکراتی که در مدارس ایران به ما!! آموختند. مرا برای زندگی در سرزمین جهان سوم کوالیفیسیرت کرده بودند و حالا همه ی این سال ها دارم تلاش می کنم تا بشه مقداری برای کار و زندگی در اینجا کوالیتی کسب کنم.

با این همه ابدا از اینکه اونجا رو ترک کردم پشیمون نیستم، فقط چه حیف که به خاطر اونچه که ارزشش رو نداشت، مجبور شدم سال ها معطل بشم و دیرتر به اینجا اومدم. هر چقدر سن پایین تر باشه درصد موفقیت بیشتر میشه.(البته تبصره داره ولی بگم که چی بشه!)

می دونی ازدواج کار احمقانه ایه، بخصوص اگه قصد نداشته باشی برده ی خوبی واسه طبیعت باشی و تولید نسل کنی تا طبیعت به ادامه ی خودخواهانه اش برسه. از زندگیت استفاده کن و با اونی که عاشقشی یا نه دست کم دوستش داری خوش باشید، از دیدارهای پر هیجان و خواستنیتون لذت ببرید، ازدواج کنی که چی بشه؟؟؟!!! که محبوبت بشه موجودی کسل کننده که هر لحظه باید همدیگر رو ببینید و حوصله ات ازش سر بره؟! عجب! مگه آدم مرض داره عشق و لذتش رو به فنا و روزمره گی بده؟؟!!

می دونی وقتی با افکار احمقانه ی سنتی که دائما منافع جمعی جامعه رو حمایت می کنه بزرگت کنند و بعد بخونی و بشناسی و فکر کنی و بفهمی که همه ی این سال ها طراحی و آماده ات کردند که در جهت منافع یک عده گام برداری و از این حماقت خوشت بیاد، بدجوری می خوره توو پک و پوزت دیگه، همین میشه که شبیه مردم بعد از جنگ جهانی میشی، یک جور دادائئیسم میاد سراغت. البته تو میدونی که من پوچگرا نشده و نمیشم، منظورم بیهودگی چیزایی بود که به خوردمون می دادند.

مذهب، خدای غداره بند ِ بخشنده ی مهربان ـ تناسب صفات رو باش! ـ  بهشت، جهنم، خیانت!! صداقت، ایثار، چشم پاکی!! امام فلان، ۱۲۴ هزارتا پیغمبر که خدا چون خودش حناق داشته از طریق اونها پیغوم پسغوم می کرده! (ها ها) خلاصه می بینی که کلی حرف مفت تو کله امون کرده بودند. چیزهایی که نصفشون خرافه و خزعبلات است و نصفه دیگه اشون قوانین نسبی وضع شده توسط پيشینیان که تو هر کوچه پس کوچه ای از این دنیا نسبتشون با هم فرق داره. و این ها رو کرده بودند اصل مسلم زندگی ما بدبخت ها!

نگاه به همین معنی خیانت بکن. من یکی که ماه هاست علاف فهمیدن مفهوم این لغتم. خیانت اصلا چی هست؟ خیانت به کی؟ مثلا زن و شوهری که باهم زندگی می کنند اگر شوهر برا خاطر اینکه با زنش مشکل سک سوالیتی داره بره سراغ یکی دیگه خیانت کرده؟؟؟ حالا اگه زنه بعدش همین کار رو کنه باز اینم خیانت است؟؟! حالا واسه خاطر چی؟ یا نه، اصلا مرد ه به زنه بگه تو واسم کافی نیستی حالا جدا نمی شیم چون هزار جور منافع دیگه باهم داریم اما من میرم با یکی دیگه بله. دیگه خیانت نیس؟! یا زنه بگه تو با يکی دیگه بله منم با یکی دیگه بعله! نمیدونم یک جورایی توو این دنیای امروز گمونم باید عمیق تر به واژه ها فکر کرد و معانی و تعاریف رو بازبینی و دوباره تعریف کرد.

وای که چقده حرف دارم واسه گفتن به تو یا نمی دونم به کی، اما خوب به نظرم باید بی خیال شم، آخه میدونی چیه، گمونم جالب نباشه جلوی غریب و آشنا این همه بلند بلند فکر کردن!

قربون ه یو



 
۳۰ سال توکل!
ساعت ٤:٢٠ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٢۱ امرداد ۱۳۸٦  

یارو اسم بلاگش رو گذاشته روانشناسی بالینی.

میرم میخونم میبینم نوشته، اگر ناامیدی، مشکلی براتون پیش اومده، نمی دونید چی کار کنید، ال و بل و ... بهترین کار این است که رها کنید مسئله رو و به خدا توکل کنید!!!

بــــــــــَ هَ!

یک بارگی بفرمایید سر بزاره آدم زمین و عین مرده بشه و بگه توکل به خدا، خودت درستش کن! چون جز خواست تو هیچی نمیشه!!!

بابا چه کردند این شستشو دهنده های مغزی توو ایران با ملت!!!!! بی خود نیست انگلیسی ها گفتند: دین افیون توده هاست.(امان از دست این اینگیلیسا!)



 
My Immortal
ساعت ۱:۱٩ ‎ق.ظ روز پنجشنبه ۱۸ امرداد ۱۳۸٦  

"جاودان من"با صدای Evanescence


I'm so tired of being here
Suppressed by all my childish fears
And if you have to leave
I wish that you would just leave
'Cause your presence still lingers here
And it won't leave me alone

These wounds won't seem to heal
This pain is just too real
There's just too much that time cannot erase

[Chorus:]
When you cried I'd wipe away all of your tears
When you'd scream I'd fight away all of your fears
And I held your hand through all of these years
But you still have
All of me

You used to captivate me
By your resonating light
Now I'm bound by the life you left behind
Your face it haunts
My once pleasant dreams
Your voice it chased away
All the sanity in me

بیش از آن خسته ام که اینجا بمانم
سرکوب شده با تمام ترس های کودکی ام
و اگر تو باید بروی
تنها آرزو می کنم که بروی
چرا که حضورت هنوز اینجا باقی است
و مرا تنها نمی گذارد

این زخم درمان شدنی نیست
این درد بسیار حقیقی است
خیلی بیش از آن که زمان آن را از بین ببرد

هنگامی که می گریستی تمامی اشک هایت را پاک می کردم
و آنگاه که فریاد می زدی هراس هایت را می زدودم
و در تمامی این سال ها دستانت را گرفته بودم
اما تو هنوز
تمامی مرا داری

تو عادت داری مرا مجذوب کنی
با نور خیره کننده ات
حالا من به زندگی که پشت سر رها کرده ای وابسته شده ام
چهره ات نشان می دهد
یگانه رویاهای رضایت بخش مرا
صدای تو زدوده است
تمامی سلامت روان مرا

auf Deutsch

Ich bin meines Daseins so müde
unterdrückt von all meinen kindlichen ängsten
Und wenn Du gehen mußt
wünsche ich mir auch das Du gehst
weil Deine Anwesenheit hier nur aufhält
...und es will mich nicht alleine lassen

Diese Wunden scheinen nicht heilen zu wollen
diese Qual ist einfach zu wirklich
Es ist einfach zu viel da, was die Zeit nicht auszulöschen vermag

Wenn Du geweint hast, wischte ich all Deine Tränen hinweg
Wenn Du geschrienen hast, kämpfte ich all Deine ängste hinfort
Ich hielt Deine Hand während all dieser Jahre
aber Du hast immernoch
Alles von mir

Du hast es benutzt mich zu bezaubern
mit Deinem wiederhallenden Leben
Nun bin ich gebunden an das Leben, das Du hintenherum verloren hast
Dein Gesicht, es besucht es häufig
Meine einzig angenehmen Träume

اینم لینک تصویری برای شنیدن آهنگ، بعد از اینکه وارد صفحه شدید برای دیدن و شنیدنش، روی اسم آهنگ کلیک کنید. صداش فوق العاده است!

au



 
!
ساعت ۱:۳٩ ‎ق.ظ روز دوشنبه ۱٥ امرداد ۱۳۸٦  

هزاران فکر و کلمه تووی ذهنم است ولی دریغ از یک جمله ی مناسب، که در این موقعیت بی توصیف، سزاوار بیان باشد!

پ.ن.

مهدی عربشاهی یکی از دانشجویان زندانی در انفرادی اوین هست. گویا ایشون در اعتصاب غذا هم هستند و تمامی حقوق قانونی اش، اعم از دیدار با وکیل و ... رو ازش دریغ کردند. به شخصه ایشون رو نمیشناسم، اما به درخواست یکی از دوستانشون که از بلاگرها خواستند این جمله  رو منعکس کنند، من هم در بلاگم قرارش دادم.

خواستار شفاف‌سازی‌ی بیش‌تر دلیلِ دست‌گیری‌ی مهدی عربشاهی هستیم.

من خواهان آزادی تمامی دانشجویان زندانی هستم.  به امید آزادی تمامی مبارزین راه آزادی اندیشه و عقیده از زندان های سراسر ایران و جهان.



 
 
ساعت ٤:٤۱ ‎ب.ظ روز یکشنبه ۱٤ امرداد ۱۳۸٦  

 

افتخار نوعی نفهمی است و شاید بدترین نوع آن.

                          

                                                                 "خورخه لوییس بورخس"

  



 
قصه
ساعت ۱٠:٤۳ ‎ق.ظ روز پنجشنبه ۱۱ امرداد ۱۳۸٦  

سال ها
زن می خواند
باد در موهایش بود
مرد می می زد
می رقصید
کودک شاد می دوید

"آن پیرمرد آمد"
مرد با سلاح رفت.
سال هاست
زن کودک را می خواباند
"لالا، لالا
بخواب دنیا بخیل ِ
شاید فردا
آقا دیو ِ بمیر ِ"



 
گفتم که گفتنی نيست!
ساعت ۸:۳٦ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ۱٠ امرداد ۱۳۸٦  

مگه چقدر کار هست که انجام بدم؟! مگه چقدر میشه برنامه نگاه کرد؟! مگه چقدر چشم میکشه که کتاب و بلاگ و خبر بخونم؟؟؟ مگه چقدر میتونم خاطرات رو مرور کنم؟ مگه چقدر میشه مثبت اندیشی و آرزو کرد؟؟؟ حتی اگر بشه همه ی روزهای دراز تابستون اینجا رو از ۳ صبح تا ۱۱ شب صرف همه ی کارهای ممکن عالم کرد، اما بلاخره شب میاد و باید دراز کشید و چشم برهم گذاشت تا خواب در برت بکشه و درست در همین زمان چشم برهم زدن و در انتظار خواب بودن است که دیگه هیچ کدوم از همه ی اون کارها ممکن نیست و اینجاست که فقط فکر نبودن و حسرت و نداشتن و نشدن و نـ.... های دیگه میان و دنیا انقدر تنگ میشه که قلب رو فشار میده و به خودت میگی: نه، دیگه نمی تونم.

در طول روز هم نمیشه همه ی اون کارها رو کرد، بدون اینکه فکر نره به سمت تویی که در نگرانی و وحشت هر ثانیه رو میگذرونی و فکر نکرد به من که ثانیه ها رو با حسرت های بزرگ و ترس های سرد، میشرم. نه، نمیشه.



 
دانستن يا ندانستن، به راستی مسئله ی امروز ایران، اين است.
ساعت ۱٢:۳٧ ‎ب.ظ روز جمعه ٥ امرداد ۱۳۸٦  

وحشت نظام از بالا رفتن سطح آگاهی مردم چنان قویست که میلیون میلیون هزینه برای بستن هر راهی که به دانش آموختن این قوم ختم میشه صرف می کنه تا راه ها و درهای این قسمت رو مسدود کنه.

بستن روزنامه ها، مجلات، تعطیلی برنامه های آموزنده ی رادیویی و تلویزیونی( برای نمونه برنامه ی گفتگوی رادیو و برنامه ی با طبیعت تلویزیون؛ فقط خواستم نمونه هایی ذکر کنم وگرنه از این دست بسیارند) فیل ترینگ شدید اینترنت، مخالفت با تجمع های آموزنده ی NGOها و دفتر فعالین حقوق قشرهایی که بیش از همه و بطور آشکارتر مورد ظلم و تضیع حقوق قرار میگیرند. سخت گیریهای نابجا در راه بهبود قوانین مربوط به کودکان و نوجوانان و زنان، تحت فشار قرار دادن اصناف کارگری و قشرهای زحمت کش جامعه و دستگيری فعالان این قشر. مخدوش کردن کتب آموزشی مدارس که سال های پيش از انقلاب و اوایل آن با نظر متخصیصین تنظیم شده بود. کم کردن از بار ارزشی مطالب درسی و استخدام معلمینی متعهد به منافع نظام و نه متعهد به کیفیت آموزش و حق دانش آموز برای یادگيری صحیح. اخراج استادید برجسته ی دانشگاه. سانسور شدید کتب و عدم اجازه چاپ کتب ارزشمند. از ارزش خالی کردن سینما و مجوز دادن به فیلم های مضر جامعه ی ایرانی و تهمت زننده به ایرانیان ـ نمونه اش فیلم تجاری پوچ و تهی همچون فیلم عرب پرستانه ی نقاب، که در آن همه ی شخصیت ها که ایرانی بودند منفی و بد بودند و تنها شخصیت مثبتی که از ایرانیان نشان داد، با لباس سنتی اعراب بود که با لهجه ی آنها حرف میزده ـ بسیار و بسیار از این دست هستند فعالیت های نظام ایران، که به راستی هر کوری هم میتونه بفهمه هدف بستن راه آگاهی بر مردم است.

دولت مردان مزدور و یغماگر ایرانی اگر قدرت و جراتش رو داشتند مدارس رو هم می بستند و حق باسواد شدن رو از ابتدا از کودکان این مرز و بوم دریغ می کردند اما جامعه ظرفیت و جرات چنان جسارتی رو به اونها نمیده؛ به همین دلیل هست که از تنها راهی که بهش دسترسی داشتند، یعنی تهی کردن کتب درسی از مواد آموزشی با ا ارزش و لازم برای تحصیل و استخدام معلمین جدید بی سواد و مغرض برای تدریس به سرمایه های آینده ی ایران استفاده کردند.

باید به هوش بود و پیش از اینکه این مزدوران به جایی برسند که دستشان بیش از این به بستن راه های آموزش دراز بشه، دراز دستی هاشون رو قطع کرد و راهی جست برای آگاه کردن مردمان کوچه و بازار. ایرانیان به القوه مردمانی باهوش بالاتر از سطح متوسطند اگر آگاهی بگیرند که حقایق و اهداف این نظام چیست، کار این شیادان بسیار سخت تر خواهد شد و آینده برای ایرانیان فردا روشن تر و باز تر برای نفس کشیدن و زندگی.