*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
آرامش لحظه ها
ساعت ٩:٤٥ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٢٩ مهر ۱۳۸٦  

مثل خیلی از شب ها، همه ی چراغ ها رو خاموش کردم و توو نقاط مختلف اتاق شمع روشن کردم. شمع آسمان شب هم می درخشه و در آرامش خونه و نور شمع ها، دقایق طولانی به این آهنگ گوش می کنم. نورها و موسیقی ملایم اندیشه های نو و امیدهای تازه ای برام هدیه میارن.

Ich liebe es



 
ا!!unthinkable
ساعت ٩:٢۱ ‎ب.ظ روز شنبه ٢۸ مهر ۱۳۸٦  

بوی ناجوری از اوضاع جهان شنیده میشه! وحشتناک است، اما بیش از وحشتش، برام گیج کننده است!



 
تقديم به یک آدم پررو
ساعت ۱۱:٥٩ ‎ق.ظ روز سه‌شنبه ٢٤ مهر ۱۳۸٦  

برای نادانی تو همین بس که به دانایی ات ببالی.



 
معمای ايران
ساعت ٩:٢٩ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٢٢ مهر ۱۳۸٦  

معمای ایران(PERSIAN PUZZLE) اسم کتابی است که توسط Kenneth M. Pollack مامور سابق CIA نوشته شده. ترجمه ی این اثر توسط آقای عرفان قانعی فرد انجام شده است.

آقای قانعی فرد ۲ سال تلاش کردند تا مجوز چاپ این کتاب را در ایران به دست آورند اما به دلایل مشخص وزارت ارشاد اجازه ی چاپ به ایشان نداد. در نهایت مترجم کتاب خود را بر روی بلاگی در اختیار عموم قرار داد.

به تمام کسانی که علاقمند به مسائل تاریخی سیاسی و اجتماعی هستند، خواندن این کتاب را پیشنهاد می کنم. برای خود من که بسیار جالب بود.

این هم لینک بلاگ برای مطالعه ی کتاب.

رادیو زمانه مصاحبه ای با این مترجم در زمینه همین کتاب و بلاگ داشته که لینکش را در اینجا 
قرار داده ام.  [لینک اصلی که مصاحبه ی تازه ی زمانه با مترجم بود رو پیدا نکردم و فعلا دیگه وقت ندارم بیشتر از این دنبالش بگردم، این یک مطلب دیگه اش در همین رابطه است.]  



 
درخشش کثيف
ساعت ٢:۳٥ ‎ق.ظ روز پنجشنبه ۱٩ مهر ۱۳۸٦  

برای گذروندن وقت و پرت کردن حواسم به سایت های مختلف و بخصوص یوتیوپ سرک می کشم و در این بین لینکی رو میبینم، از تنها هتل هفت ستاره ی دنیا در دبی. این جریان تنها ۷ ستاره بودن باعث میشه که علاقمند بشم ببینم چی داره که یکی دوتا ستاره بیشتر بهش دادن! راستش من که نفهمیدم اون چیز منحصر به فردش که باعث ستاره های بیشترش شده چی بوده اما تصاویر باعث شد، افکاری ذهنم رو مشغول کنه. چیزی که در زیر میخوانید فقط یک سری افکار است که موقع دیدن این کلیپ تووی ذهنم شکل گرفت. همین!

در همه ی زندگیم از اون دسته افرادی بودم که هرگز آرزوی داشتن مثلا یک بنز صفر کیلومتر یا ویلای سواحل جنوب فرانسه و به طور کلی مظاهر لوکس به قول بعضی ها آنچنانی رو نداشتم. اما با کسانی که چنین آرزوها و لذت هایی هم داشته و دارند سر جنگ نداشته و ندارم و عشق به این مادیات برام قابل درک است.

امشب با دیدن تصاویر این فیلم تبلیغاتی چیزی که باعث شد بهش بیشتر فکر کنم، چند نکته بودند. یکی لبخندهایی که بر چهره ی کارکنان هتل بود. لبخند زیباست و پر از انرژی مثبت، هر چهره ای هم با لبخند زیباتر است، همه ی این ها درست است. اما جنسیت لبخند اون کارکنان؛ لبخندهایی از سر انجام وظیفه است. این جزء لاینفک چنین شغلیست. لبخندهایی نه از سر محبت به روی دیگری و نه از روی رضایت یا در پی شادی. لبخند می زنند چون باید بزنند. به چی لبخند می زنند؟ نه صرفا به مشتری به عنوان یک انسان، آنها لبخند میزنند به روی جیب هایی پر از پول، پر از ‌کردیت کارت های معتبر، حساب بانکی های پر و پيمان. لبخند می زنند، از سر اجبار، برای لقمه ای نان.شاید اون خانم خوش سیمایی که گیلاس شراب رو  برای مشتری هتل میاره و با لبخند و احترام جلوش میگذاره، نگران جراحی مادرش است که مخارجش هنوز تامین نشده. اون مرد باربر، پيشخدمت، اونی که تووی رسپشن نشسته، زن نظافتچی تووی زندگی خصوصی خودشون آیا هرگز دز جایگاه مهمانان هتل خواهند بود؟ آیا هرگز از وان های داغ و حمام های مجلل استفاده خواهند کرد؟ هرگز تووی زندگیشون امکان سفری در این درجه یا حتی خیلی پایین تر رو دارند؟ اون ها فقط ماشین هایی هستند که لبخند بر صورتهاشون چسبانده شده تا خرج زندگی های طبقه ی متوسط به پایینشون رو بپردازند. چون صاحب هتل برای بالا بردن سود سالانه نیاز به مشتری های بیشتر و پولدار تری داره. هر حساب بانکی داره پر پول تر لبخندهای ملیح تر!

و دوم صاحبان این هتل های میلیارد دلاری. این هتل های زیبای مجلل که بالاترین و مدرن ترین هنر معماری و صنعت سازه در ساختشون به کار گرفته شده، بی تردید کثیف ترین و نفرت انگیزترین افراد این کره ی خاکی هستند. مافیایی های بزرگ دنیای حقیر انسان ها. بچه های کار. فروش اعضای بدن. پورن آندر ایج، براه انداختن جنگ و روشن نگه داشتن آتش آن برای فروش اسلحه و سودهای کلان. باند قاچاق زنان و صاحبان عشرت کده ها. نابود کننده های محیط زیست و دلالان قاچاق حیوانات رو به انقراض. فروش مواد مخدر و هزاران هزاران کثافت کاری دیگه که شاید روح منم ازشون بی خبر است. صاحبان این هتل ها از خون جسم و دل مردم فقیر، صاحبان ثروت و زیبایی های مادی شده و می مانند.

 با این اندیشه ها نمیشه از دیدن هتل هفت ستاره همون حس رو به دست بیاری که هدف سازنده ی تبلیغش بوده. چرا که تووی ذهنم این اندیشه شکل میگیره که هرچه تعداد ستاره های این هتل ها زیادتر و هر چقدر درخشان تر میشند، بی امروز و فردایان بیشتری در تاریکی ظالمانه تری فرو می روند. (البته میدونم که این تبلیغات رو برای منی که کردیت کارت هزاران دلاری یا تووی سوییس حساب بانکی ندارم نساختند.)

برای من دبی همیشه دریایی پهناور جلوه میکنه که عمقش بند انگشتی است. همه چیز در سطح و ظاهر. براق و خوش آب و رنگ. اما بی اصالت و بی محتوا. زیر این درخشش های خیره کننده، لجن زاری تیره مدفون است.

شخصا این تبلیغ رو هزاران بار بیشتر از تبلیغ قبلی ترجیح میدم. 



 
28 سال آدرس عوضي
ساعت ۱۱:٠۱ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸٦  

اينجا(این گنبد طلایی رنگ) قدس نيست!

در حاليکه بر رو و پشت اسکناس ها و سکه های رايج در هر کشوری، تصويری مهم، تاريخی و ارزشمند از آن کشور درج مي شود، بر پشت اسکناس های رايج در ايران، 28 سال است تصويری از مسجد الاقصی قرار دارد که تازه بعد از 28 سال معلوم شده، تصوير مسجد ديگری است.

پس از 28 سال سفر دانشجويان فلسطينی به ايران و حضورشان در دانشگاه تهران پرده از رازی برداشت که هضمش چندان هم ساده نيست. تصاوير منتشر شده در پشت اسکناسهای ايرانی و تصاوير دم به دم پخش شده از تلويزيون ايران، مسجد الاقصی نيست! مکانی است آن طرف تر به نام قبه الصخره. خصوصا الاقصی در زبان عربی به معنای سبز است و اينکه چه سنخيتی می تواند با گنبد زرد رنگ داشته باشد، مشخص نيست.

امسال صدا و سيمای ايران در روز قدس به اشتباه 28 ساله خود اعتراف و اعلام کرد که تصاوير منتشر شده از نماد قدس، مسجد الاقصی نبوده بلکه قبه الصخره بوده است.

نکته حائز اهميت آن است که بر اساس عکس های منتشر شده از سوی خبرگزاری رويترز، نماز روز قدس در مسجد الاقصی ای برپا شده که قبه الصخره است.

**

این مطلب خلاصه شده ی مقاله ایست که از سایت روز برداشته شده، متن کامل در آدرس زیر است.                    http://www.roozonline.com/archives/2007/10/post_4264.php



 
فردا
ساعت ٥:۳۱ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۱٧ مهر ۱۳۸٦  

 مهم نیست آینده من رو نداشته باشه، مهم این است که من آینده داشته باشم.



 
کفشهايم کو؟
ساعت ۱۱:٥٥ ‎ب.ظ روز یکشنبه ۱٥ مهر ۱۳۸٦  

چه کسی بود صدا زد، سهراب؟ 

امروز هشتادمین سالگرد تولد سهراب سپهری بود. سهراب برای من کسی است، که دلیل تحقیق و شناخت ریشه ایم از مولانا شد، امسال هشتصدمین سالگرد تولد مولانا است(و اگر اشتباه نکنم در جهان به نام سال مولوی نامگذاری شده).

این هر دو مفاخر ادب فارسی، در نوع نگاه و اندیشه ی من، تاثیر گذاران با اهمیتی بودند و در دوران نوجوانی چشم اندازهایی جدید از دنیا رو به من معرفی کردند. روانشان شاد و نامشون جاوید.

در واقع حرف خاصی برای نوشتن نداشتم و فقط می خواستم این دوتا لینک رو اینجا بگذارم.

۱ـ این نوشته ی بلاگ خارخاسک به نظرم نوعی شاهکار اومد! ارزش یکبار خوندن رو داره.

۲ـ بد نیست در این همه پرسی شرکت کنید، تا شاید کمکی هر چند کوچک در راه آینده ای بهتر باشد. زیاد وقتتون رو نمیگیره و در انتها آمار رو هم بهتون میده.



 
...
ساعت ٩:۱٠ ‎ب.ظ روز دوشنبه ٩ مهر ۱۳۸٦  

meins



 
بی احترامی برای که؟
ساعت ٢:٢۱ ‎ق.ظ روز یکشنبه ۸ مهر ۱۳۸٦  

دلم می خواهد تا می تونم این مطلبی که حالا شروع کردم رو، کوتاه به آخر برسونم، حالا ببینم می تونم یا نه!

ماجرا بر می گردد به همون حرف رییس دانشگاه کلمبیا به رییس جمهور نظام اسلامی ایران. اما این بار از یک زاویه ی دیگه. این دفعه مستقیما روی صحبتم با ایرانیان گرامی است. با یک عده ی خاص از این ایرانیان؛ همه ی شمایی که فرمودید، رییس اون دانشگاه با گفتن دیکتاتور حقیر به ا. ن.، به ایرانی ها! توهین کرده، و اصولا بهتون برخورد.

من می خواهم نظرم رو راجع به این جریان بگم، چیزی که من از این ماجرا دریافت کردم. 

رییس دانشگاه کلمبیا با گفتن این حرفش، گرچه که حقیقتی رو بیان کرد، اما خوب توهین هم میشه بهش گفت، به دو دلیل توهین است: اول اینکه این آدم هر کس بود، به هر حال مهمون رسمی (حالا اگر غیر رسمی هم بود، فرقی در اصل موضوع نداشت) بود. دوم اینکه اگر ما به یک نفر دزد بگیم، "آقا شما دزد هستی." با اینکه داریم واقعیت رو میگیم اما در اکثر دنیا، به این میگن توهین!

حالا،‌ اینجا به کی توهین شده؟

در این ماجرا، اولین کسی که بهش توهین شد، شخص رییس دانشگاه و همزمان متعلقاتش هستند ـ یعنی تمامی کسانی که به عنوان دعوت کننده از رییس جمهوری ایران به حساب میومدند. یک نفر یا آدم درستی است و دعوتش می کنند، که توهین کردن نداره؛ اگر هم به عنوان انسان درستی نمی شناسندش، نباید دعوتش کنند؛ ولی اگر به هر دلیل کسی رو دعوت کردیم، به عنوان میزبان، میزان احترامی که به میهمان گذاشته میشه، نشونه ی شعور و شخصیت میزبان است.

نفر دومی که به او توهین شده، خود رییس جمهور نظام اسلامی بوده، دلیلش هم همان جریان است که به یک دزد میگن تو دزد هستی و اسم این کار میشه توهین به جناب دزد!

اگر رییس دانشگاه به ا.ن. گفته بود، کثیف یا مثلا بی شعور، این رو میشد توهین به ملت ایران که مثلا اون نماینده اشون ـ که عمرا باشه ـ است، به حساب آورد. اما اینکه بهش گفت دیکتاتور، در واقع یعنی، با فرض اینکه تو منتخب یک ملت هستی، اما نالایق و سوء استفاده کننده بودی؛ از اعتمادی که مردمت بهت کردند و تو رو برگزیدند تا بهشون خدمت کنی، سوء استفاده کردی و بهشون ظلم می کنی و آزارشون میدی.

اتفاقا از دید من، این توهین به ملت ایران نیست، این حرفی که به ا.ن. گفته شد، یک جور دفاع از حق ایرانیان بوده. وقتی از یک تریبون معتبر اعلام بشه که ملتی تحت تسلط یک حکومت دیکتاتوری زندگی می کنند، از دید مردم دنیا، چندان حرجی به ملت تحت ستم نیست. یک جورایی هر خطا و نقصی که داشته باشند از ضعف فرهنگی گرفته تا کمبودهای مادی، همه به پای دیکتاتوری حکومتشون نوشته میشه. چون در تمامی دنیا دیکتاتور معنای روشن و دیکتاتوری عواقب مشخصی داره. رییس دانشگاه کلمبیا، با خراب کردن و توهین به خودش و ا.ن. در حق مردم ایران ـ البته نه اونهایی که از حکومت منتفع میشوند ـ لطف کرد. ایرانیان که خودشون در داخل مملکت موقعیتی در دستشون نیست که صداشون رو به گوش سنگین سیاستمداران دیکتاتورشون برسونند، این حرف غنیمتی بود برای اینکه ا. ن. ها بدانند که نظر حقیقی مردم و دنیا نسبت به اونها چیست.



 
اين ديکتاتورهای حقير
ساعت ٤:٥۱ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۳ مهر ۱۳۸٦  

جناب ریاست دانشگاه کلمبیا

شما ریاست جمهوری فعلی ایران رو دیکتاتوری کوچک خطاب کردید. علاقمند هستم شما را کمی با ایرانیان و فرهنگ ریشه دارشان آشنا کنم. دیکتاتوری در رگ و پی این مردمان جریان دارد. سرزمینی که در هر گوشه ای از آن، که این موجود دو پا لانه گزیده، دیکتاتوری ای، در حد گلیمش گسترده است.

ما ایرانیان چشم که باز می کنیم با اولین دیکتاتورهای زندگیمان مواجه می شویم، دیکتاتور قابله! مادر و بعد پدر. کودک ایرانی از سنین بسیار خردسالی شاید دو یا سه سالگی! باید فرمانبردار باشد. مادر می زند اگر کودک ۲ ساله فرش دستبافت جهزیه اش را نجس کند. امر امر پدر است، چرا، در کار نیست، باید به پدر احترام گذاشت، حتی دیکتاتور شماره دو هم باید به او احترام بگذارد، اگر پدر راضی نباشد، مادر حق ندارد به خانه ی مادرش سر بزند، اطاعت از دستور شوهر واجب شرعی است و سرپیچی از آن، مستوجب توبیخ است. بچه باید به حرف برادر بزرگش گوش کند، حالا حرفش زور باشد، ربطی ندارد." پس ادب و تربیت کجا رفته؟"

وارد مدرسه می شویم، امر امر معلم است، بچه ی با ادب و درس خوان از معلم اطاعت می کند، به معلم احترام می گذارد، برای ورود معلم از جای باید برخاست، باید هر مزخرفی او می گوید تایید کرد، نباید بحث کرد، چون اگر درس است که او تدریس کرده و باید بروی خانه بخوانی و حفظ کنی و جای سوال نیست، اگر درس نیست، اکثر معلمین ما سواد کافی برای پاسخ دادن به موضوعات خارج از کتاب درسی را ندارند و می شود "سوال بیجا و بعدا به آن می رسید و فعلا درست را بیاموز". اگر معلم سر کلاس نباشد دیکتاتور مبصر هست. " حرف نزنید، دست به سینه! بشینید تا معلم بیاد وگرنه اسمت رو میدم به دفتر مدرسه." در حیاط مدرسه، دیکتاتور نظامی مسلک با خط کشی در دست(در مدارس پسرانه بعضا ترکه و شلنگ هم دیده شده)، ناظم:"مگه خونه خاله ات که به دستات لاک زدی؟"، " این چه رنگ کفش است که پوشیدی، خیالت اومدی عروسی، موهات چرا اینقدر بلند پسر، فردا ماشین نکرده باشی..، اینجا مدرسه است، مال این قرتی بازیا نیست!" تووی حیاط مدرسه" ندو بچه." داد نکش." توپ بازی مال ساعت ورزش است، حالا وقتش نیست." "سر صف، نظام بگیر. شعار بده. مگه نمیبینی( خانم و آقای) مدیر داره واسه تو یک ساعت تووی سوز زمستون حرف میزنه، صاف وایسا". یازده دوازده سالی در دیکتاتوری آموزش و پرورش می گذرد. در همین دوران دیکتاتورهایی با نام پاسبون سابق و نیروی انتظامی امروز در خیابان ها جولان ها می دهند، از روسری بر سر زنان گرفته تا سایز آستین مردان به هر کسی که بیش از دیگران بدانان حسادت بورزند، که زیباتر و خوش تیپ تر باشند، ظلم روا می کنند. دوست داشتن و عشق جرم های هر روز ه ی ایرانیان جوان است که توسط این دسته از دیکتاتورهای حقیر به محاکمه می کشندشان. در دانشگاه ها انواع و اقسام دیکتاتورهای پشمالو و سیاه شیطانی از دربون حراستی گرفته تا استاد نماهای جاسوس همچون سوسک در راه آب حمام ها، فراوانند.

رئسای ادارت دیکتاتورهای رشوه گیر و بی مدیریتی هستند که به میل آنان قانون کار در هر یک از شرکت ها و ادارات اجرا می شود. اینکه کار کدام ارباب رجوع به چه شکل و چه زمانی انجام شود، بر طبق آیین نامه های ننوشته ی شخص شخیص ایشان است.

در بیمارستان ها، از دیکتاتور جانوری که در رسپشن نشسته باید ترسید، چرا که اگر به هر دلیل خوشش نیاد به شما راهنمایی نمی کند، نوبت نمی دهد و با دیکتاتور دکتر مربوطه قادر به ارتباط نخواهید بود، حتی بیماری که در تختخواب بیمارستان دراز کشیده نباید زیاد آخ و اوخ کند یا خدایی ناکرده زنگ نیاز بیمار را بزند، چرا که احتمال شنیدن کلمات نامهربان و بعضا توهین آمیز از طی کش کف اتاق تا سوپر وایزر را می تواند برای خود به ارمغان آورد، در بخش زایمان زن زائو نباید فریاد کند، چون در بیمارستان بخصوص دولتی حتما مورد توهین ماما یا پرستار بالای سرش قرار می گیرد، مثلا زنی را به خاطر دارم که ماما به او گفت" مرض داشتی مگه، بچه اولت که نبود، باز حامله شدنت چی بود که حالا داد و هوارت رو آوردی واسه ما!!!".

جناب ریاست دانشگاه کلمبیا، می دانم که باورتان نمی شود اما این ها یک هزارم از دیکتاتورهای فعال در ایران هستند. حتی بقال های دیکتاتور سرزمین ایران به مشتریان!! اخم و ترش می کنند، باور کردنی نیست اما این ها واقعیت است، جنس تاریخ گذشته می فروشند و پس نمی گیرند، زبان درازی هم می کنند. در بوتیک های شیک فروشنده های دیکتاتور اجازه پرو لباس نمی دهند، حرف پس گرفتن و تعویض را هم نزنید. من حتی خودم به یاد دارم که روزی برای خرید نمکدانی وارد لوازم خانگی در خیابان گیشا شدم و در حال ورانداز کردن نمکدان متوجه پریدگی کف چینی شدم و یکی دیگر خواستم. دیکتاتور فروشنده با حالتی برانگیخته و گویی به اسبش گفته باشم یابو، به لحنی طلب کار مابانه به من گفت:" خانم نمی خوای خرید کنی وقت منو چرا میگیری! به کف نمکدون چی کار داری، زیرش که معلوم نیست!" یا مثلا کفاش محله ای در پاسداران که روزی دو جفت کفش زنانه مختلف را که یکی مال من و دیگری مال مادرم بود، به نزدش بردم، هر دو پاشنه هایشان کنده شده بود و خواستم که آنها را درست کند، چند روز بعد که رفتم کفش ها را تحویل بگیرم دیدم پاشنه ی یکی را به دیگری چسبانده و دیگری را به آن یکی. به او مشکل را گفتم و خواستم اشتباهش را تصحیح کند. مردک کفاش برافروخت که: " مگر الکیه! خانم. من کلی چسب بهش زدم، کلی کار برده. شما که کفاشی نمیدونی به همین راحتی میگی درستش کنم؟ فرقش چیه؟؟! پاشنه پاشنه اس دیگه."!!!

دیکتاتور قصاب، دیکتاتور راننده تاکسی، دیکتاتور راننده اتوبوس، دیکتاتور مامور راهنمایی رانندگی،دیکتاتور افسرنگهبان، دیکتاتور منشی دادگاه، دیکتاتور قاضی، دیکتاتور سرباز صفر دربون زندان، دیکتاتور مدیر رستوران، دیکتاتور کارمند، دیکتاتور نانوا، دیکتاتور بلیط فروش ووو اینقدر از این دیکتارتورهای حقیر در سرزمین ایران فراوان است، که مجال شمردن تک تکشان نیست، رییس جمهور دیکتاتور در میان آنان یکی است از میلیون ها. در یک کلام: هر ایرانی یک دیکتاتور است؛ 70 میلیون ایرانی، هفتاد میلیون دیکتاتور. ایران سرزمین دیکتاتورهاست. شما خودشو ناراحت نکن، حالا تازه محمود خوشگله توو دانشگاه شما همچی حرفی هم نزده!!!

.

.

** توضیح لازم: در این نوشته هر جا کلمه ی ایرانیان یا هر یک از مشاغل و اشخاص آمده منظور اکثریت قریب به اتفاق است، که چون آمار دقیقی از ایشان در دست نیست، با تخفیف می شود حدود ۹۵٪  جمعیت.