*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
اين ديکتاتورهای حقير
ساعت ٤:٥۱ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۳ مهر ۱۳۸٦  

جناب ریاست دانشگاه کلمبیا

شما ریاست جمهوری فعلی ایران رو دیکتاتوری کوچک خطاب کردید. علاقمند هستم شما را کمی با ایرانیان و فرهنگ ریشه دارشان آشنا کنم. دیکتاتوری در رگ و پی این مردمان جریان دارد. سرزمینی که در هر گوشه ای از آن، که این موجود دو پا لانه گزیده، دیکتاتوری ای، در حد گلیمش گسترده است.

ما ایرانیان چشم که باز می کنیم با اولین دیکتاتورهای زندگیمان مواجه می شویم، دیکتاتور قابله! مادر و بعد پدر. کودک ایرانی از سنین بسیار خردسالی شاید دو یا سه سالگی! باید فرمانبردار باشد. مادر می زند اگر کودک ۲ ساله فرش دستبافت جهزیه اش را نجس کند. امر امر پدر است، چرا، در کار نیست، باید به پدر احترام گذاشت، حتی دیکتاتور شماره دو هم باید به او احترام بگذارد، اگر پدر راضی نباشد، مادر حق ندارد به خانه ی مادرش سر بزند، اطاعت از دستور شوهر واجب شرعی است و سرپیچی از آن، مستوجب توبیخ است. بچه باید به حرف برادر بزرگش گوش کند، حالا حرفش زور باشد، ربطی ندارد." پس ادب و تربیت کجا رفته؟"

وارد مدرسه می شویم، امر امر معلم است، بچه ی با ادب و درس خوان از معلم اطاعت می کند، به معلم احترام می گذارد، برای ورود معلم از جای باید برخاست، باید هر مزخرفی او می گوید تایید کرد، نباید بحث کرد، چون اگر درس است که او تدریس کرده و باید بروی خانه بخوانی و حفظ کنی و جای سوال نیست، اگر درس نیست، اکثر معلمین ما سواد کافی برای پاسخ دادن به موضوعات خارج از کتاب درسی را ندارند و می شود "سوال بیجا و بعدا به آن می رسید و فعلا درست را بیاموز". اگر معلم سر کلاس نباشد دیکتاتور مبصر هست. " حرف نزنید، دست به سینه! بشینید تا معلم بیاد وگرنه اسمت رو میدم به دفتر مدرسه." در حیاط مدرسه، دیکتاتور نظامی مسلک با خط کشی در دست(در مدارس پسرانه بعضا ترکه و شلنگ هم دیده شده)، ناظم:"مگه خونه خاله ات که به دستات لاک زدی؟"، " این چه رنگ کفش است که پوشیدی، خیالت اومدی عروسی، موهات چرا اینقدر بلند پسر، فردا ماشین نکرده باشی..، اینجا مدرسه است، مال این قرتی بازیا نیست!" تووی حیاط مدرسه" ندو بچه." داد نکش." توپ بازی مال ساعت ورزش است، حالا وقتش نیست." "سر صف، نظام بگیر. شعار بده. مگه نمیبینی( خانم و آقای) مدیر داره واسه تو یک ساعت تووی سوز زمستون حرف میزنه، صاف وایسا". یازده دوازده سالی در دیکتاتوری آموزش و پرورش می گذرد. در همین دوران دیکتاتورهایی با نام پاسبون سابق و نیروی انتظامی امروز در خیابان ها جولان ها می دهند، از روسری بر سر زنان گرفته تا سایز آستین مردان به هر کسی که بیش از دیگران بدانان حسادت بورزند، که زیباتر و خوش تیپ تر باشند، ظلم روا می کنند. دوست داشتن و عشق جرم های هر روز ه ی ایرانیان جوان است که توسط این دسته از دیکتاتورهای حقیر به محاکمه می کشندشان. در دانشگاه ها انواع و اقسام دیکتاتورهای پشمالو و سیاه شیطانی از دربون حراستی گرفته تا استاد نماهای جاسوس همچون سوسک در راه آب حمام ها، فراوانند.

رئسای ادارت دیکتاتورهای رشوه گیر و بی مدیریتی هستند که به میل آنان قانون کار در هر یک از شرکت ها و ادارات اجرا می شود. اینکه کار کدام ارباب رجوع به چه شکل و چه زمانی انجام شود، بر طبق آیین نامه های ننوشته ی شخص شخیص ایشان است.

در بیمارستان ها، از دیکتاتور جانوری که در رسپشن نشسته باید ترسید، چرا که اگر به هر دلیل خوشش نیاد به شما راهنمایی نمی کند، نوبت نمی دهد و با دیکتاتور دکتر مربوطه قادر به ارتباط نخواهید بود، حتی بیماری که در تختخواب بیمارستان دراز کشیده نباید زیاد آخ و اوخ کند یا خدایی ناکرده زنگ نیاز بیمار را بزند، چرا که احتمال شنیدن کلمات نامهربان و بعضا توهین آمیز از طی کش کف اتاق تا سوپر وایزر را می تواند برای خود به ارمغان آورد، در بخش زایمان زن زائو نباید فریاد کند، چون در بیمارستان بخصوص دولتی حتما مورد توهین ماما یا پرستار بالای سرش قرار می گیرد، مثلا زنی را به خاطر دارم که ماما به او گفت" مرض داشتی مگه، بچه اولت که نبود، باز حامله شدنت چی بود که حالا داد و هوارت رو آوردی واسه ما!!!".

جناب ریاست دانشگاه کلمبیا، می دانم که باورتان نمی شود اما این ها یک هزارم از دیکتاتورهای فعال در ایران هستند. حتی بقال های دیکتاتور سرزمین ایران به مشتریان!! اخم و ترش می کنند، باور کردنی نیست اما این ها واقعیت است، جنس تاریخ گذشته می فروشند و پس نمی گیرند، زبان درازی هم می کنند. در بوتیک های شیک فروشنده های دیکتاتور اجازه پرو لباس نمی دهند، حرف پس گرفتن و تعویض را هم نزنید. من حتی خودم به یاد دارم که روزی برای خرید نمکدانی وارد لوازم خانگی در خیابان گیشا شدم و در حال ورانداز کردن نمکدان متوجه پریدگی کف چینی شدم و یکی دیگر خواستم. دیکتاتور فروشنده با حالتی برانگیخته و گویی به اسبش گفته باشم یابو، به لحنی طلب کار مابانه به من گفت:" خانم نمی خوای خرید کنی وقت منو چرا میگیری! به کف نمکدون چی کار داری، زیرش که معلوم نیست!" یا مثلا کفاش محله ای در پاسداران که روزی دو جفت کفش زنانه مختلف را که یکی مال من و دیگری مال مادرم بود، به نزدش بردم، هر دو پاشنه هایشان کنده شده بود و خواستم که آنها را درست کند، چند روز بعد که رفتم کفش ها را تحویل بگیرم دیدم پاشنه ی یکی را به دیگری چسبانده و دیگری را به آن یکی. به او مشکل را گفتم و خواستم اشتباهش را تصحیح کند. مردک کفاش برافروخت که: " مگر الکیه! خانم. من کلی چسب بهش زدم، کلی کار برده. شما که کفاشی نمیدونی به همین راحتی میگی درستش کنم؟ فرقش چیه؟؟! پاشنه پاشنه اس دیگه."!!!

دیکتاتور قصاب، دیکتاتور راننده تاکسی، دیکتاتور راننده اتوبوس، دیکتاتور مامور راهنمایی رانندگی،دیکتاتور افسرنگهبان، دیکتاتور منشی دادگاه، دیکتاتور قاضی، دیکتاتور سرباز صفر دربون زندان، دیکتاتور مدیر رستوران، دیکتاتور کارمند، دیکتاتور نانوا، دیکتاتور بلیط فروش ووو اینقدر از این دیکتارتورهای حقیر در سرزمین ایران فراوان است، که مجال شمردن تک تکشان نیست، رییس جمهور دیکتاتور در میان آنان یکی است از میلیون ها. در یک کلام: هر ایرانی یک دیکتاتور است؛ 70 میلیون ایرانی، هفتاد میلیون دیکتاتور. ایران سرزمین دیکتاتورهاست. شما خودشو ناراحت نکن، حالا تازه محمود خوشگله توو دانشگاه شما همچی حرفی هم نزده!!!

.

.

** توضیح لازم: در این نوشته هر جا کلمه ی ایرانیان یا هر یک از مشاغل و اشخاص آمده منظور اکثریت قریب به اتفاق است، که چون آمار دقیقی از ایشان در دست نیست، با تخفیف می شود حدود ۹۵٪  جمعیت.