*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
نوروز به شادی
ساعت ۱٢:۱٢ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸٦  

بهار زیبا، سال نو پارسی به همه ی شما عزیزان و تمامی نوروز باوران و پارسی زبانان دنیا شادباش و به سلامت.

آرزو می کنم سالی پر از شادی، سلامت و سرشار از صلح و انسانیت برای تمامی مردم دنیا در انتظار همگی بشریت باشد.



 
خطاب به خودم
ساعت ۱۱:٥٤ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ٩ اسفند ۱۳۸٥  

پیداست که از پنهانم بی خبری، پنهان است، که از پیدا هم!؟ ا

پ.ن. از این جمله ی آقای نبوی خیلی خوشم اومد که گفت:« داداش، حرف زدنو بلد نیستی، حرف نزدنو که بلدی !» ا



 
يک خبر کاملا بی ارزش
ساعت ۱:٥٠ ‎ب.ظ روز دوشنبه ٧ اسفند ۱۳۸٥  

همین اول بگم که متاسفانه این نوشته خیلی طولانی شده، اما به دلایلی نخواستم در دو بخش تقسیمش کنم، چون خیلی موضوعیت با نوشته های معمول ترم نداره ولی عوضش سعی می کنم تا یکی دو هفته ی دیگه هیچی اینجا ننویسم.

امروز آشنایی از ایران برای من لینکی رو آف لاین فرستاده بود. روی آدرس رو کلیک کردم و صفحه ای از روزنامه ی اینترنتی سرمایه باز شد. عنوان این گزارش نسبتا کوتاه، شهرونداني با پالتوهاي ۱۸ ميليوني است. ـ تیتر رو لینک کردم، قابل کلیک شدن است ـ که از مرکز فروش پوشاک و کیف و کفشی در تهران نام می برد. همینطور که از نام مطلب پیداست، یک فروشگاه خیلی عادی نیست. این نوع نوشته ها چیزهایی نیست که اصولا چندان مورد علاقه ی من برای نوشتن باشند. اما از جایی که چندتایی از دوستان داخل ایران از من خواسته بودند که از زندگی در اینجا و مسائلی که عموما، کمتر در ایران می شود از آنها باخبر شد از دید خودم بنویسم، فکر کردم شاید نوشتن این مطلب خیلی بد نباشه

 در این مقاله از اجناسی با قیمت های بسیار بالا حرف زده شده. مثلا کفش های یکی دو میلیون تومنی، کیف های بالای سیصد چهارصد هزار تومن. کت شلوارهای میلیونی. حالا مطلب رو که بخونید متوجه میشید. چیزی که من می خواهم برای این نوشته توضیح بدهم شاید بیشتر عزیزان خودشون بدونند اما خوب

درست است که اینجا کشور پیشرفته! یا بهتر و درست تر است بگم، صنعتی است؛ اما از همه طبقه آدم در این کشور زندگی می کنند. کسانی که تخصص دانشگاهی بالا و شغل های ثابت دارند، حقوق نسبتا خوبی دریافت می کنند، مثلا یک فوق لیسانی معماری با سابقه کار بالای پنج یا ده سال در یک شرکت نسبتا خوب و بطور متوسط حدود پنج یا شش هزار یورو درآمد دارد. البته اکثریت با مهندسین شرکت ها با حقوق ماهیانه حدود هزار و هشت صد تا دو هزار پانصد است. یک سوپور در این کشور که استخدام شرکت نظافت شهری است [در اینجا امور پاکیزگی شهر همانند ایران با شهرداری نیست، لااقل مستقیما] اول اینکه باید چندین ماه دوره دیده باشد و بعد که استخدام شد، حدود هزار دویست یورو دستمزد دارد. لطفا قبل از اینکه مانند یکی از دوستان من حقوق خود همراه تخصصتان را با این حقوق مقایسه کنید، به حداقل مخارج در این کشور توجه کنید.

در اینجا هیچ شباهتی از نظر مالیاتی با ایران نمی بیند. شما اگر یک جوراب صد تومانی بخرید، 19 تومان از پولی که دادید برای مالیات است. دولت از خریدار 19% و از فروشنده نیز 19% مالیات برای هر چیز _ به جز مواد خوراکی اصلی، حمل و نقل عمومی و هزینه های واجب پزشکی که مالیاتشان هفت در صد است _ دریافت می کند.

شاید لازم باشد، مقداری از هزینه های عادی برای یک نفر بزرگسال بالای ۳۰سال ـ اینکه میگم بالای ۳۰ ، چون برای سنین پایین تر بعضی هزینه ها فرق دارد ـ را که ماهه باید پرداخت شود در اینجا نام ببرم. _ البته مسلم است که می شود در کوچه خوابید و بایدی نداشت؛ این باید که میگویم منظورم این نیست که اگر نپردازید خلاف محسوب می شود.

 اول خورد و خوراک، اگر خیلی خیلی معمولی غدا بخورید و از فروشگاه های متداول با قیمت عادی خرید کنید، برای یک نفر باید حداقل در حدود 100 تا 200 یورو ماهیانه هزینه کرد/ برای یک آپارتمان معمولی 50 متری، در منطقه ای متوسط از شهرهای عادی آلمان_ اینکه میگویم عادی، مثلا شهر مونیخ نه، که چیزی شبیه تهران برای ایران است _ در یک شهر کوچک، مثلا همدان برای ایران!! ماهی حداقل 400 یورو/ این قیمت البته تنها اجاره ی ساختمان است و به قول اینجایی ها، سرد. برای گرمای ساختمان و آب گرم بطور معمول ماهی 130 تا 180 را باید در نظر بگیرید و البته این میزان بسته به شخص بسیار متفاوت است اگر بخواهید خانه اتان همچون خانه های عادی در ایران گرم باشد تا حدود ماهی 250 _ 300 یورو هم بالا می رود، بیمه ی درمانی ، معمولی ترین بیمه ی درمانی که پول بسیاری چیزها را هیچ نمیپردازد، مثلا عینک یا جرم گیری دندان، زیبایی که اصلا حرفشم نزنید _ ماهی 110 یورو/  هزینه رفت و آمد عادی با وسایل عمومی ماهانه حدود 40 تا 70 یورو/ خرج های برق، آسانسور، تلفن، تلویزیون(ارزانتزین و پایه اش) و بعضی چیزهای دیگر که حالا به ذهنم نمی آید را نیز حداقل 80 تا 120 یورو باید حساب شود. واقعا الان نمی دانم دیگر چه هزینه هایی ثابتی هستند، اما با این تقریب های نسبتا در حد متوسط و نه بالا، ماهانه باید حدود 900 تا1200 یورو در را نظر گرفت. توجه دارید که آنچه اینجا از آن حرف زدم واقعا در حداقل و واجبات بود. یعنی من هزینه ی کسی که موبایل و اتوموبیل شخصی، مهمانی و رستوران، کافی شاپ، دیسکو، سینما رفتن و هزار و یک هزینه دیگر دارد را اصلا در نظر نگرفته ام. هر کدام از این هزینه ها تا ده ها برابر ایران میتواند بالا برود، برای مقایسه به تفاوت قیمت بنزین در ایران و اینجا توجه کنید.

خوب با این توضیحات نه چندان دقیق اگر علاقمند بودید باز هم حقوق خود با مدرک دانشگاهی را با یک کارگر ساده در اروپا مقابله کنید

حالا چرا این حرف ها رو زدم. در این کشور در آمد ها به اندازه رنگ قهوه ای آفریقایی ها تا رنگ بی رنگ شده ی مردمان اسکاندیناوی متفاوت است. حداقل حقوق کسی که کار می کند، از1000 یورو در ماه شروع می شود تا در آمد های بالایی که من نمیتوانم برایش حداکثر در نظر بگیرم، کسانی که بالای 5 یا 6 هزار یورو در ماه درآمد دارند، کم نیستند. یکی از حقوق های بالا که همه از آن خبر دارند حقوق ثابت نمایندگان بوندس تاگ یا همان مجلس آلمان است، که ماهی ده هزار یورو است ـ و البته این درآمد در اینجا نیز خیلی بالاست، اما بهشون اینقدر زیاد حقوق می دهند تا به فکر دزدی از بیت المال نباشند.

یک نکته: تنها و تنها هزینه ای که در آلمان از ایران ارزان تر یا هم قیمت است، مواد غذایی اولیه است. یعنی مواد غذایی پایین ترین کیفیت هر چیز در آلمان بعضا از ایران ارزان تر است. فروشگاه زنجیره ای آلدی که احتمالا اسمش را شنیده باشید. یکی از فروشگاه های معروف اروپاست که در اصل کارش مواد غذایی است. این فروشگاه به طرز باورنکردی غیر رقابتی است. هرگز تبلیغات نمی کند و همیشه هم پر از مشتری است چون از همه جا ارزان تر است. در آخرین آمار گفته شده که بیش از 75% مردم آلمان از این فروشگاه خرید می کنند. خرید از این فروشگاه اگر بتوان مقایسه کرد همانند خرید از بازارهای تره بار شهرداری تهران است. البته با این تفاوت فاحش که از نوع اروپایی. شما در اینجا هم درهم خرید می کنید اما چون همه چیز بسته بندی شده و خود بسته ها را انتخاب می کنید، احساس توهین شدن بهتان دست نمیدهد. و جالب اینکه نتیجه ی کنترل کیفیت، که چند روز پیش اعلام شد، محصولات این فروشگاه در مقایسه با دیگر فروشگاه های زنجیره ای در این کشور رتبه ی دوم را دارد. برای رفع کنجکاوی عرض شود که، رتبه ی اول با یک فروشگاه زنجیره ای آمریکایی است.

چقدر از موضوعی که موجب شروع این نوشته شد دور شدم!

یک نکته بدریخت اضافه!! در اطلاعات نه چندان حساب شده ی اینجا،‌ حقیقتی که لااقل از این نوشته های من به ذهن خواننده اش نرسیده را بیان کنم. در اینجا هم اخلاق مسخره و پوچ پز دادن وجود دارد اما به اندازه ی ایران فراگیر نیست. تا جایی که من خبر دارم این اخلاق مسخره در میان طبقات بسیار ثروتمند، در میان نژاد های افریقایی و مسلم در میان بسیاری از ایرانیان، شایع است. مردم نرمال آلمان مثل بچه آدم!! از آلدی خرید می کنند، درآمد آن جناب بالای ماهی سه هزار تاست، آنوقت جناب مستطاب آقای ایرانی بی کاره از آلدی خرید می کند ولی پلاستیک فروشگاه گران شهر را با خود بر می دارد که وقتی آمد بیرون کسی نبیند ایشان کجا خرید کرده!!! حقیقتا چه فرهنگ کهنی! البته کم نیستند ایرانیان شریفی که هم کار می کنند و مالیات می دهند و هم از این ادا و اطفارها ندارند اما خوب دیگه!

میلیونرها معمولا از فروشگاه های غیرمعمول خرید می کنند، مثلا تک و غیر زنجیره ای، اما شاید براتون جالب باشه که بدانید، آقای میخاییل شوماخر که معرف حضور همه است و در آمد ثابت ماهیانه اش ـ تا سال قبل که ازش خبر دارم ـ ماهی هفت میلیون یورو بوده، خیلی عادی و فهیم اعلام کرد من از آلدی خرید می کنم. حالا مقایسه کنید بسیاری از مردمان ایران زمین رو با ایشون !!!.

حالا با این توضیجات بر می گردم به نوشته ی روزنامه ی سرمایه. پوشاکی با اون قیمت ها به طور معمول در بین ۹۵% مردم کشورهای پیشرفته خریدار ندارد. مگر چند درصد مردم اینجا میلیونر هستند یا چه در صد ستاره ی سینما و ورزشکار حرفه ای اند؟ با این نوشته خواستم به دوستانم که با خواندن خبرهای این چنینی حسرت در دلهایشان پیدا می شود _ اینکه گفتم حسرت چون در صحبت هام با دوستان این مورد رو متاسفانه دیدم _ در ایران به دلیل اینکه ژورنالیست به معنی واقعی کلمه، حرفه ای نداریم، تا همه ی حقایق را پوشش داده و برای خوانندگانشان خبر دهند. با خبرهایی این چنینی که به راستی حتی یک روی سکه ی زندگی اروپایی هم نیست، موجب ایجاد احساسات ناراحت کننده برای خواننده ی ایرانی می شوند. کاش بسیاری از اینان، وجدان و شعور کاری بیشتری می داشتند. فکر کنم حالا بهتر می توان از لباس های چند هزار یورویی یا به قول آن مقاله میلیون تومنی حرف زد. با توجه به درآمد و هزینه های این کشور این ارقام در اینجا هم عادی نیستند، تنها تفاوت در این است که مردم اینجا بطور معمول گوششان به این خبرهای مسخره عادت کرده و عمدتا حسرت زده و متحیر نمی شوند.



 
فرهنگ ها
ساعت ٦:٥۱ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸٥  

در زبان های مختلف، افراد برای صدا کردن همسر خود لغات متفاوتی را معمول کرده اند، که در هر سرزمینی یکی از این صفات اصیل تر، معمول تر و جاافتاده تر از دیگری است، و جالب اینکه  این صفات در فرهنگ های گوناگون، تفاوت های عمیق با دیگر ممالک دارند.

در زبان فارسی معمول ترین این لغات«عزیزم» هست. در زبان انگلیسی«honey» است. در آلمانی«schatz/شاتس» و در عربی«حبیبی» است. معنای اولیه هر کدام از این لغات به ترتیب سرور من، عسل، گنج و دوست من هست. با توجه به دقت های شخصی ام، معنی هر کدام از این لغات، ارتباط کاملا مستقیم و نزدیکی با دیدگاه های فرهنگی این اقوام و ارزش های آنان داشته است.

بالاترین ارزش ها در ایران، مقام و منزلت افراد بوده است و از گذشته های دور منسب ها مورد احترام ترین جایگاه ها بوده، و مسئله ی بعدی اینکه، رابطه ی برتری و کمتری در سرزمین آریایی ها، قویترین جایگاه را داشته است؛ این مسئله را در جای جای فرهنگ ایران(فرهنگ اصیل تر و سنتی تر) می توانیم ببینیم. احترام به افراد سن دار تر از خود، احترام به معلم، رییس، پیر فامیل و و و، و [اگر به گذشته های دورتر ایران زمین نگاه کنیم در دوران هخامنشی جامعه ی پارسیان به 4 طبقه ی کاملا متفاوت تقسیم میشد که هر طبقه حقوق و امتیازات خاص خود را داشت و دقیقا قانون هیرارشیک در آن جامعه برقرار بود.]

صد البته همیشه این احترام با نوعی ترس همراه بوده و هست. به این شکل صفت عزیز که به بزرگان قوم و سران اتلاق میشده، به صفتی برای همسر مبدل شده و کم کم معنای خاص تری به خود گرفت. همانطور که حتما به ذهن شما هم الان خطور کرده، در جایگاه همسری هم لابد این ترس همراه احترام، بوده است و به نظر من همینطور می آید و احتمالا این لغت از طرف فرد در جایگاه پایین تر به بالاتر اتلاق میشده و شاید اغلب از طرف زنان به مردانشان نسبت داده میشده، که خود این موضوع باز هم جای بحث عمیقی دارد که در روابط زناشویی این مردمان، گویی به طور کلی عشق در جایگاه نخست نبوده است، حالا قصد ادامه ی بحث در این باره را ندارم.

حال در زبان انگلیسی، لغت honey به معنی عسل نشان از اهمیت دادن و اشتیاق این مردمان به لذت های ملموس دارد و جایگاه خوردنی های مطبوع را در بین این مردم یادآور می شود، همانطور که یکی دیگر از همین سری صفت ها برای همسر در زبان انگلیسی sweet به معنای شیرین است. شاید بشود توجه داد به این موضوع که مردم انگلوساکسون، بهترین سازنده های شکلات در جهان هستند و قدیمی ترین کارخانجات شکلات سازی در سوییس است ـ کشور سوییس ۴ زبان رسمی دارد ـ در سرزمین های غربی شیرینیجات تنها مصرف تنقلات و تفریحی ندارند، بسیاری غذاهای اصلی این مردم شیرین است و شیرینی و شکلات ها جزء خریدهای روزانه و معمول است.

معنی اولیه schatz در زبان آلمانی گنج است، توجه این مردمان به ثروت و درجه یک بودن این مسله برای اینان را می توانم در مثالی که هرگز تصورش را نمی کنید در این بحث راه می یافت بیان کنم. برای ژرمن ها به طور عمیق و سنتی مهمترین موضوع و حساسترین مسئله ثروت و پول است[برای کی نیست؟!] همگی می دانید که نفرت هیتلر از یهودیان و جنگ های عالم سوز جهانی دست آورد قوم ژرمن برای دنیا بوده. از قدیم و ندیم، به دلایل فرهنگی که اغلب می دانیم، یهودیان مردمانی ثروتمند و پول جمع کن بوده اند، این قوم در تمامی سرزمین هایی که هستند معمولا، مردمانی متمولند. در آلمان بسیاری از تجار یهودی بوده اند و داد و ستدهای بسیاری به دست این مردم بوده، این پول دوستی مردم ژرمنستان و حرص و حسد این قوم نسبت به ثروت و شم تجاری یهودیان و بعضا خباثت ثروتمندان یهودی، موجب کینه و دشمنی عمیق و قلبی در دل مردمان آلمان شده بود و در زمانی مقتضی که باز جای بحث آن در اینجا نیست، موجب بروز این کینه ها و جنگ معروف دنیا شد. خلاصه اینکه در نزد آلمانی ها چیزی برتر از پول و گنج و ثروت نبوده و آن را به همسر خود نسبت داده اند و صفت برتر در جایگاه همسر شد.

در نزد اعراب، دوستی و رفاقت بالاترین جایگاه ها را داشته است و دلیل این ارزش به خاطر وضعیت خاص فرهنگی این مردمان بوده، که به شکل قبیله ای و جنگی زندگی می کردند، به خاطر اینکه این اقوام دایما در حال جنگ و خطر بودند، دوست بودن با هر دیگری مهمترین قدرت ها محسوب میشده که اگر خنجری متوجه قوم یا شخصی بود همیشه قبیله های دوست و همپیمان در کنار هم، مدافع منافع یکدیگر بودند. به همین دلیل این برترین ارزش به همسر نسبت داده شد.

و البته می دانیم که همگی این صفات و ارزش ها، قدرت، ثروت، خورد و خوراک و دوست بودن ها، با هم رابطه ی تنگاتنگی دارند و دور تسلسل هایی جدایی ناپذیرند. قدرت ثروت میاورد، لذت ها مادی دست آورد ثروت اند و دور و بر آدم ها پولدار پر از رفیق و خواهان ( حالا باشند مگسان دور شیرینی)

و یک نکته ی جالب دیگر در اینکه اگر توجه کرده باشید در همین نوشته، فارسی زبان ها و اعراب میشه یک جوری گفت مردم خاورمیانه ای این بحث، مالکیت به خود رو در این صفات جای دادند، عزیز م، حبیب ی، اما غربی تر ها این حالت تصاحب رو لااقل در کلام بر این صفات اضافه نکردند. یعنی بطور معمول honey , schatz  بدون مالکیت دادن به کار می روند و کاملا منظور مشخص است.



 
با هم
ساعت ۱۱:٢٧ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٢ اسفند ۱۳۸٥  

آقا من الان شدیدا مهم شدم.  برای اینکه در حال افتخار کردنم که بلاگم توی بلاگفا رو در ایران خارج از دسترس قرار دادند!! شجاعت این نظام من رو یاد پسرشجاع میندازه اما کور خوندن، من اینقدر سمج هستم در این کارم که اونجا رو بستند اینجا بنویسم، اینجا رو هم که ببندند به زودی یک آدرس دیگر توی یک سرور دیگه بهتون  معرفی کنم. اصلا من اگر نمیخواستم هم بنویسم با این مسخره بازی های اینها بیشتر تشویق شدم به نوشتن چون قبلا خیال می کردم در حال مبارزه ام، اما با این کارشون مطمئن شدم که خاری به چشم کورشده ی این اینگیلیسام، پس همچنان ادامه میدهیم. همه با هم.

با هم پشت ما کوه ه.

این ها از اتحاد و آگاهی ما میترسند پس بیاییم گره دستامون رو در دست های همدیگه محکم تر کنیم و ادامه بدهیم بلاخره ما پیروز میشیم. همونطور که تا چند سال پيش مردها آستین کوتاه اگر تنشون بود دستاشون رو رنگ می کردند اما از بس ادامه دادند اینها مجبور شدند کوتاه بیایند. همونجور که اول انقلاب ویدیو و ضبط و آهنگ و موسیقی قدغن بود اما پشتکار و خواست اکثریت باعث شد امروز آزادی ده ها برابر بشه.

 ما با هم ادامه میدیم تا روزی که در مورد آزادی بیان هم پيروزیم رو ثابت کنیم.



 
یک نتیجه گیری مرتبط
ساعت ٤:۳۱ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٢ اسفند ۱۳۸٥  

در ابتدا فقط یک سوال بود، اما همونطور که گفتم کم کم چیزهای بسیار جالبی از نتیجه ی این سوال به ذهنم اومد که دوست دارم اینجا مطرحش کنم.

هر تحقیقی لااقل با یک سوال شروع میشه و یک مجموعه ای هست که از اون مواد یا چیز یا افراد تحقیق انجام میگیرد که میشوند نمونه ای از کل موضوع مثلا در علوم انسانی نمونه ای از جامعه انسانی.  اگر بخواهیم با این جواب دهنده های اندک یک دید کلی از جامعه ی ایرانی و دیدگاهشون در این مورد جمع بندی کنیم(البته کمی از استاندارد صحیح به دور است اما خوب با تخفیف) به نظرم، ما نمونه ی واقعی مردم ایران هستیم.

 اکثر ما به دلیل عرفیات دست و پاگیر و نالازم، از اصل مسائل به دور می مانیم. یا به راستی تعریف های ساده ی زندگی رو دقیق نمی دانیم یا اگر هم می دانیم بی خود و بی جهت سعی می کنیم مخفیشان کنیم یا در هزار لایه و لفافه بپیچیم و به این شکل باعث پیچیده کردن سادگی زندگی و مسائلش می شویم. یک عده از ما به فرا بشر متوصل میشویم و با دیدگاه خاصمان در هر مسئله ی ساده ای، سعی میکنه متافیزیک رو وارد موضوع کند. یک تعدادیمون خیلی میدونیم اما اعتماد به نفس لازم رو نداریم و برای اینکه به سوالی که واقعا برامون واضح است، پاسخ بدیم، قبلش کلی صغرا و کبرا میچینیم تا مبادا شنونده از ما انتقاد کند یا جوابمون رو نپسندد. و و و

آیا به راستی لازم ه، این همه زندگی را با سنت های غلطمون، پیچیده و نامشخص کنیم؟؟ [ توجه داشته باشید که گفتم سنت های غلط، من با سنت مخالفت کامل ندارم، در مواردی سنن خوب هم داریم ـ مثل جشن نوروز ـ اما بسیاری از آداب باقی مانده از گذشته چیزهای پوچ و غلطی هستند که ما بدون اینکه جرات اندیشیدن راجع به صحت و سقم آنان را به خود بدهیم، به دنبال خودمان می کشانیمشان] فکر نمی کنید شما عزیزان که قشر تحصیل کرده و بالاتر جامعه از نظر دانش و ادراک هستید، وظیفه دارید لااقل در خود و اطرافیان خود کمی شرمساری های نابجا رو کنار بگذاریم و به فرزندانمان سادگی و صداقت را در کلام بیاموزیم؟ من که فکر می کنم دیگه وقتش رسیده تکونی به جامعه و نوع نگرش جامعه ی ایران بدهیم و از همه مهمتر از خودمون شروع کنیم. چه سودی دارد که این همه طبیعت بشری را مخفی کنیم؟ تا به حال از این همه مخفی کردن چی نسیبمون شده؟ رابطه ی بین همسران. تابو! نحوه ی تولد فرزند، تابو! حرف زدن از مسائل و مشکلات روانی، تابو! یکی میخواهد بره رفع حاجت کنه، خجالت میکشه از توی جمع بلند بشه!!! اینم تابو! نوجوون هامون هزار و یک سوال دارند، تابو!!!! پدر سنتی ایرانی ناراحت میشه فرم هیکل دخترش رو میبینه تغییر کرده!!! دخترهامون قوز و قوزتر میشینند و راه میرند! در واقع به کلام دیگر رشد نرمال، تابو! زن از شریک ج ن سیش راضی نیست، هزار ناراحتی احساسی و روانی و جسمی پیدا میکنه، به شوهر خودش نمیگه جریان چیه، چون میشه زن ..! تابو!

بیایم باور کنیم اشکالات در نوع تفکرمون و دیدی است که تربیت کنندگانمون بهمون دادند، بیاییم بچه هامون رو نرمال تر و طبیعی تر تربیت کنیم و با این کار فردایی بهتر از امروز خودمون رو برای اونها میراث بگذاریم، و اطمینان داشته باشیم این راه بهتر شدن زندگی فردای ایران است.



 
پیرامون واژه ی همسر، قسمت ۲
ساعت ۳:٤٤ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۱ اسفند ۱۳۸٥  

و حالا دیدگاه شخصی خودم و بررسی جواب های دوستان و چیزهای جالبی که از پیام ها به ذهنم آمدند. در واقع چیزی که در زیر می خوانید، ملغمه ای از این سه است که گفتم و گام به گام، فرآیند تفکر من، قبل و بعد از خواندن کامنت ها تا رسیدن به جایی که الان هستم.

پس تعریف همسر:  شریک زندگی و هر یک از زن یا شوهر است.

یکی از شایع ترین جواب ها در کامنت هایی که نازنینان برای من نوشتند، این بوده که: هر کس از همسر یک تعریفی دارد!! با خوندن این جمله و با فهمیدن این دیدگاه از دوستان احساس کردم یک جای کار داره بد جوری میلنگه!! یعنی چی که هر کس یک تعریفی داره؟! مگه میشه یک لغت مشخص و ثابت و معلوم، معانی دلبخواه داشته باشد و نه تعریف مشخص؟! البته در علوم انسانی همیشه بحث بسیار گسترده و خیلی وقت ها پیچیده میشه، اما نه دیگه اینجوری!

بعد از دقیق شدن به این ابهام خودم، تمامی کامنت های عزیزان رو تا روز دوم بعد از نوشتن پستم را پشت سر هم در صفحه ای کپی کردم و چند بار خوندمشون. به زودی دلیل ابهام رو پیدا کردم و مسئله در این مورد برام حل شد. اما چیزی بعد از کشف دلیل این ابهام در من شدید شد، ناامیدی بود. تا اینکه غزل خانم برام کامنت نوشت و باعث شد کمی از ناامیدی در بیام و با خودم فکر کردم، یک نفر هم یک نفر است. و بعد از کامنت غزل باز با خودم فکر کردم تا کل جریان واسم روشن شد. حالا این ابهامات و ناامیدی و جریاناتی که گفتم چی بودند.

من مثل همه ی دوستان برای خودم یک تعریفی داشتم اما به دلایلی که لازم به ذکر نیست، می خواستم ببینم آیا واقعا تعریف من درست است و دیگران هم مثل من فکر می کنند یا نه؟ همین شد که به دوستانم متوسل شدم و از شما سوال کردم. و البته انتظار داشتم دیدگاه من با اکثریت کامنت ها تصویب بشه!! اما در ابتدا، اتفاقی که افتاد این نبود. نه اینکه دوستان با دیدگاه هاشون نظر من رو رد کرده باشند، نخیر! چیزی که اتفاق افتاد به مراتب ناراحت کننده تر از این بود. در واقع اصلا هیچکس حرف از تعریف و درک من از همسر به میان نیاورد! این بدجوری تو ذوق میزد! یعنی چه؟!!!! مگه میشه این همه آدم اهل تفکر و باسواد یکیشون تعریف درست نداشته باشد وندونه جریان چیه؟؟! یعنی من این همه از اندیشه ها و دیدگاه های فارسی زبانان بدورم؟؟! خودم میدونستم خیلی جاها باهم دیدگاههامون فرق داره، اما نه دیگه در تعریف یک چیز ساده و مشخص!! تا اینکه کامنت غزل رو دیدم و یک نفسی کشیدم. بعد از دیدن اون کامنت و به دلیل شناخت نسبی ای که در مدت این یک و سال و اندی از خوندن بلاگ غزل، با تفکرات و زندگیش داشتم، ابهام من هم حل شد، مسئله این بود که دوستان نازنین ایرانی من، حتی در دنیای مجازی که هیچکس نمیشناستشون هم، شرم و حیا می کنند. البته، شاید هم عده ای واقعا تعریف درستی در این مورد نمی دونستند، اما مسلما نه این تعداد وسیع!

اولین و اصلی ترین چیزی که یک نفر را به جایگاه همسری منسوب می کند، مسئله ی تعهد قانونی (و در موارد یا جوامعی، مذهبی یا عرفی) است. همسر، مرد یا زنی است که به طور قانونی شریک جن۳۰ فرد دیگر می شود. باید توجه داشته باشیم که در هر تعریفی از صفات اصلی و بارزتر به صفات فرعی و نهفته تر می رویم. همسر کسی است که، طبق قانون اعلام می شود شخص از نظر جن۳۰ به او تعلق دارد و او نیز به آن دیگری. به همین سادگی. مشخص است که همه این رو میدونستیم و اصلا هم تعریف پیچیده و سختی نبود.

 در میان ۵۹ کامنت پست این سوال، ۴۰ نفر مختلف به نوعی به سوال جواب دادند _ بعضی چند کامنت گذاشتند به همین دلیل ۴۰ نفر_ از این تعداد فقط ۳ نفر به این موضوع اشاره مستقیم کردند، که یکیش به طنز بوده! و ۴ نفر دیگه هم که؛ یکی نظر این دو نفر را تایید کرد، یکی در تعریف پیچیده اش، یک کلمه اشاره ای به موضوع کرد و دو نفر دیگه هم در لفافه اشاراتی به همین موضوع داشتند.

از تعداد ۳۲ نفر باقی مانده،۲۱ نفر به صفات و تفسیر از همسر خوب و در واقع نشانه هایی که احتمالا تمایل داشتند همسر خوب باید دارای آنها باشد اکتفا کردند. ۲ نفر فقط لغت همسر رو معنی کردند و مابقی گفتند که نمیشه این لغت رو معنی کرد و دلیل عمده در بین این گروه، پیچیدگی و سختی جواب سوال بوده! و در میان این 35 نفر دوستانی هم، عرفانی به قضیه نگاه کردند که تقریبا ۳ نفر بودند.

بیشترین قسمتی که در جواب ها بحث برانگیز هست، جواب ۲۱ نفر تفسیر کننده است، مسلم اینکه هیچ کدام از تفسیرات نادرست نیست، چون اگر خوش بینانه بخواهیم به جریان نگاه کنیم، این دوستان شاید واقعا از همسر همون رو که گفتند انتظار داشته باشند! گرچه کمی به دور از واقعیت به نظر بیاد. مثلا یکی گفته:" همسر یعنی کسی که می شه باهاش یه عمر زندگی کرد بدون اینکه برات تکراری بشه یا ازش خسته بشی. خوب اگر این تعریف همسر باشد، همگی می دونیم که میلیون ها زن و شوهر هستند که اصلا و ابدا برای هم جذاب نیستند و حقیقتا از هم خسته شدند و آرزوی درونیشون این هست که از زندگی در کنار اون دیگری خلاص بشوند، به هر بهانه ای سعی می کنند هر چند کوتاه از هم دور بشوند. اما به هزار یک دلیل باز هم، باهم زندگی می کنند. این وسط تکیف این عده ی زیاد چیه؟! میتونیم بگیم این ها زن و شوهر نیستند؟! 

ادامه داره..



 
پیرامون واژه ی همسر، قسمت ۱
ساعت ۳:٤٢ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۱ اسفند ۱۳۸٥  

درود به همه دوستان و خواننده های گل این وبلاگ، که به معنی واقعی ارزش و اعتبار این وبلاگ هستید. تا حالا چند بار می خواستم این حرف رو اینجا بنویسم و ننوشته بودم؛ اما الان فرصتی پیش اومد تا احساسم رو در این مورد بیان کردم. بیش از یک سال است که این بلاگ، از دید من، برتری ای بر بسیاری از بلاگ ها دارد، اون هم به دلیل وجود خواننده های فهمیده و باشخصیتی مثل شما دوستان خوب است که من افتخار می کنم به خودم جرات میدهم و شما رو دوستان خودم خطاب می کنم. امید این که طولانی زنده باشید و افتخار دوستی و همراهیتون رو هم از من نگیرید.

از همگی عزیزان سپاس گذارم که لطف کردید و زحمت جواب دادن به سوالم را پذیرفتید.
میدونم مدت طولانی ننوشتم ولی اینکه دلیلش چی بوده، خودمم درست نمیدونم، فقط میتونم بگم که دستم به نوشتن نمی رفت و حوصله و تمرکز لازم رو نداشتم. چند بار شروع کردم بنویسم اما بعد از نهای
ت ۵ ـ۶ خط، ولش می کردم. خلاصه امروز نوشتم و به قول معروف آی نوشتم!! برای ۳ تا پست در این مورد مطلب نوشتم و از همگی دعوت می کنم دنباله ی جریان رو تا ۳ پست آینده بگیرید.

                                                       *************

و اما واژه ی همسر، من نمی دونم قبل از پرسیدن اون سوال قصد داشتم بعدا پستی در این مورد بنویسم یا نه، اما تا جایی که یادم است همچی قصدی نداشتم! فقط می خواستم بدونم، رو چه حسابی به این لغت "همسر" می گویند؟ و در ضمن خواستم بدونم از دید دیگران همسر چی معنی میده. مسلم اینکه منم برای خودم یک تعریف هایی در این مورد داشتم و شاید انتظار می داشتم! که همچی نظراتی رو در جواب ها ببینم!! اما جالب اینکه ... اینکه جالب چی بعدا میگم.

اول پیرامون لغت همسر؛ و تعریف این واژه در لغت نامه ی دهخدا 
همسر در لغت سه معنا دارد:


۱: برابر- نظیر- همانند
۲: شریک زندگی _ هر یک از زن و شوهر
۳: هم سخن _ رفیق راه
که اصولا امروزه در زبان فارسی رسمی کشور ایران، تنها یکی از این سه معنا به کار می رود و در زبان روزمره شنوده و یا خواننده، تنها همین معنی دوم را می شناسند. همانطور که وقتی من از شما عزیزان سوال کردم، تعریفتان از همسر چیست؟ همگی سوال مرا همان زن یا شوهر تعبیر کردید و البته پر بیراه هم نرفتید زیرا دلیل اصلی سوال من همین بود، ولی از جایی که باور دارم هر واژه ای با توجه به پیشینه و ریشه اش به معنایی اتلاق می شود، برای دانستن مفهوم زن یا شوهر، اولین گام را دانستن معنای خود این لغت فرض کردم. به طور کلی من به دنبال معنا و خواستگاه این لغت بودم. علاقمند بودم بدانم پیشوند «هم» دقیقا به چه دلیل با لغت «سر» ترکیب شده و معنای زن یا شوهر را به خود گرفته است. با خود فکر کردم چرا برای زن و شوهر گفته شده، همسر، مثلا چرا همراه گفته نشده، یا همدم یا همبستر یا همدل و یا بسیاری از هم های دیگر. به راستی چه چیز در لغت « سر» نهفته بود که پیشینیان پارسی زبان را بر آن داشت تا این ترکیب را برای این معنای خاص انتخاب کنند؟.

آنچه که در بررسی و تفکرم در پی این لغت فهمیدم این بوده که: لغت همسر مانند بسیاری از دیگر لغات زبان فارسی، به دلیل همگن بودن معنایی، از جایگاه اول خود به معنی دوم راه یافته است. احتمالا، این توضیح خیلی روشن نیست، سعی می کنم با مثالی منظور خودم را بهتر بیان کنم. بسیاری از لغات در فارسی ـ و همینطور دیگر زبان ها ـ به این شکل معنای تازه پیدا کرده اند. مثلا واژه ی «سیم» در فارسی، به معنای نقره بوده و چون در ابتدا در ساخت تارهای موسیقی از نقره استفاده میشده و بعدها در ساخت سیم ابزار الکتریکی اولیه، نقره به کار می بردند، کم کم لغت سیم معنای تازه ای به خودش گرفت، و امروزه ما این لغت را به طور روزمره برای نقره نمی شناسیم، بلکه در معنی دوم جا افتاده. و تنها در متون قدیمی و ادبی سیم را نقره معنی می کنیم. شاید جالب باشد که برایتان بگویم، لغت همسر که امروزه تقریبا در معنی اولیه به کار نمی بریم در زبان مردم بومی مازندران و اغلب قدیمی ترها به معنای اول به کار می رود. زبان مازندرانی یکی از ریشه های امروزی نزدیک، به زبان فارسی دری** است، که امروزه در ایران بطور رسمی تکلم می شود.

کمی از موضوع اصلی دور شدم. لغت همسر نیز به همین طریق به دلیل یکسانی بار معنایی برای پیشینیان فارسی زبان ما، از معنای همانند و شبیه به جایگاه فعلی در آمد. اگر بخواهم باز هم در این مورد توضیح دهم بحث به درازا خواهد کشید، چرا که اگر کسی به دقت بخواهد واژه را مورد بررسی قرار دهد، احتمالا سوالی را که من از خود پرسیدم، به ‌ذهنش آمده است یا خواهد آمد، چرا «سر» و البته سوال نابجایی هم نیست، و جواب این سوال خود ریشه در فرهنگ اصیل و قدیمی، تفکرات و دیدگاه های بنیادی مردمان ایران زمین دارد. که من در یک پست جداگانه نگاهی هر چند گذرا به این موضوع خواهم کرد.

خوب فعلا شخصا به جوابی که پیرامون معنی این لغت می خواستم، رسیدم. ادامه ی بحث که شامل بررسی کامنت ها و دیدگاه های خودم در این مورد و توضیحات است رو به پست بعدی موکول می کنم.

راستی از احوالپرسی های همگی تان ممنون. شرمنده که بعضی نگران من شدند.

**فارسی دری: فارسی درباری