*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
دوستی اتفاق است و جدايی يک قانون
ساعت ۳:٠٩ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٢۳ فروردین ۱۳۸٥  

 

اين جمله نقص ندارد، جامع و مانع است و در تمامی اعصار و شرايط صدق می کند، اولين بار بيش از ده سال پيش که هم کلاسيم اين جمله رو بر پشت کتابی برام نوشت و در ازای کاری که براش انجام داده بودم، بهم هديه کرد، زيرش نوشت: بيا با هم خطی بر اين جدايی بکشيم. خيلی زود از اون مدرسه رفتم و هرگز ديگر نديدمش تنها گاهی به ندرت از احوالش می پرسيدم.

سال هاست که دريافتم بر قوانين ثابت طبيعت محال است خط بطلان بکشيم.

تا اطلاع بعدی، که معلوم نيست هفته ای ديگر باشه يا يک سال ديگه اين بلاگ تعطيل است. از تک تک شما که در اين مدت همراه من بوديد سپاسگزارم. تا به حال اين همه احساس در جمع بودن نکرده بودم که اينجا و در اين مدت احساس کردم. به بلاگهای خوندنيتون همچنان سر ميزنم و ازتون با خبر ميشم.

با آرزوی سلامت و خوشحالی برای تمامی شما عزيزان

هميشه از خداحافظی بيزار بودم و هستم؛ به همين دليل بهتون ميگم به اميد ديدار

دوباره



 
راه عدالت و آزادی هموار باد
ساعت ٢:٤٦ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٢٠ فروردین ۱۳۸٥  

از ایران تقریبا اکثر قریب به اتفاق خبرهای عمومی که بهم میرسه یا میخونم، ناراحت و ناامید کننده است. اما گاهی یک خبر زیبا چنان شعف و امیدی در دلم روشن میکنه که دردم از یاد میره؛ بلند میشم و دست به نوشتن برمیدارم. میخوام شادیم رو ثبت کنم. خبر رو اولین بار تو بلاگ امیر میخونم اما نمیدونم یک مسئله عمومی شده است چند ثانیه بعد تو بلاگ محافظه کار لینکش رو میبینم، هیجان زده میشم از جام پا میشم دردم برای مدتی کاملا محو میشه. خوشحالم. این خبر عالیه. باید درد کشیده باشی تا بدونی درمان یعنی چی! سالها پیش قصد کردم در این راه عمرم رو بگذارم اما به دلایلی ممکن نشد، دو سال پیش قصد کردم بلاگی بزنم و در اون دختران مجرد ایرانی رو راهنمایی کنم تا کمترین آسیب ها بهشون وارد بشه، پیش نویس متونی آماده شد ولی به دلایلی باز هم کار مفیدی نکردم ، اما شاید به جرات بتونم بگم هفته ای نبود که این موضوع ذهنم رو زمانی مشغول نکرده باشه. و امروز بلاخره این حرکت جسورانه ی انجمن زنان باعث شادمانی و مسرت من شد. این آغاز راهی دشوار و طولانی است اما تقريبا همیشه حرکات اول در چنين مباحثی مشکل ترین قسمت  کار است. مطرح شدن حق برابری شروط ازدواج در ایران خیلی مهم است. خیلی. من یک زنم و شاید دلیل این همه هیجانم از دید اکثریت مردان خواننده ی بلاگ این باشه، من انکار نمیکنم، اما ثابت خواهم کرد که این دلیل شادی من نیست. شاید کسانی بخوان بگن حالا زیادی ذوق نکن، نه به باره نه به داره! اما من میگم میدونم و باز هم خیلی خوشحالم. در جامعه مردسالار زورگوی ایران با قوانین اسلام که در آن زن ابزاری است در دست مرد _ حتی جمهوری اسلامی به کنوانسیون جهانی حقوق زنان نپیوسته، حالا کاری نداریم که به کنوانسیون ضد صلاح اتمی که پیوسته در عمل کشک بوده، اما همین وقاحت و گستاخی بس، که در عیان هم نشان داد زن از دید ما حقوقی ندارد! ــ به هر حال، هدف اینکه در یک همچین حکومتی امروز زنان تونستن تا این حد پیش بروند که همچین بیانیه یا خواسته ای رو مطرح کنند. مسلم اینکه برخوردهای اولیه کاملا خشن و رد کننده خواهد بود؛ اما این آغاز راه شروع شده. به تمامی پیشگامان این راه تبریک و دست مریزاد میگم. و اما عدالت من یعنی اینکه حقوق برابر زن و مرد. نه برتری هیچکدام. درست که قوانین فعلی عادلانه نیست و حق مردان ده ها برابر بیش است، اما دو نکته در شروط این بیانیه قابل ایراد است. یکی اینکه فرزندان از حقوق مسلمه پدر یا مادر نیستند. دادن حق حضانت به مادر بطور بی قید و شرط به دور از عدالت است، در این راستا باید اول و از همه، منافع کودک در نظر گرفته شود. البته برای کودکان تا مقطع زیر 8 سال با مادر بودن تقریبا بسیار مهمتر و لازمتر از با پدر بودن است، اما در اين مورد هم بايد شرايط مادر و پدر را بررسی کرد و برای دیگر کودکان باید تفاوت هایی قایل شد. دیگر اینکه اگر روزی _ حالا 70 سال دیگر_ این قوانین مورد تصویب قرار گرفت، باید راجع به حق مهریه! زنان قوانین تغییر کند زیرا با احتساب قوانین جدید مهریه ظلمی در حقوق مردان خواهد بود و این عادلانه نیست.

عجالتا تا ۷۰ سال ديگر! شما دختران و خانمهای جوانی که قصد ازدواج داريد، اين حقوق رو شرط ضمن عقدتون قرار بدهيد، و به حرف های شيرين آقای عاشق! اهميت ندهيد؛ همه ی اونهايی که امروز و هر روز در راهروهای دادگاه خانواده  در ايران می دوند و زير ظلم قوانين ناعادلانه له می شوند، روزی با عشق! ازدواج کردند. نگيد، اگر اين شرايط ـ حق برابر ـ را مطرح کنيم ناراحت ميشه، ميذاره ميره.  اگر ريگی به کفشش نباشه و غرض و مرضی نداشته باشه که فردا آزارت بده و اگر واقعا بخوادت، نميره. اگر هم که نه بگو همون بهتر که رفت و زود فهميدم واقعا چه جور آدمی! بوده، و البته فراموش نکن، مهريه يعنی خودت رو فروختی، اگر آنقدر با شعوری که حق برابر ميخواهی، مهريه رو فراموش کن. يادت باشه تو انسانی و قابل خريد و فروش نيستی. اين قانون عرب بوده که زن، مثل اسب و شمشيرش قابل خريد و فروش است. 

پ.ن.۱ـ هر خانمی که سوال يا کمکی در اين باره می خواد در خدمتش هستم.

۲ـ خوشحالی و افتخار خودم رو از وجود افرادی مثل ندانی! و جن جنگل، ـ که در وبلاگ امير عزيز کامنت گذاشتند ـ ابراز ميکنم،افتخاریست برايم که همزبان اين چنين افراد، عميق و با درکی هستم. چون شما در ايران و جهان افزون باد.

 

 



 
در گذر زمان
ساعت ٤:٠٧ ‎ق.ظ روز شنبه ۱٩ فروردین ۱۳۸٥  

 

یک گلستان گل زیباست، یک دسته گل هم، شاخه ی گلی نماد زیبایی است و حتی یک گلبرگ هم یاد آور آن است، شاخه گلهای مصنوعی ـ که در ساخت آنها ظرافت و دقت لازم به کار رفته باشد ـ هم نازیبا نیستد.

 ماه ها می توان بر گلستان گذر کرد و از زیبایی های آن حظ برد، روزها دسته گلی بر میز خانه نهاد و هر بار از دیدنش تازه شد، شاخه ی گل را مدت ها میتوان نگریست و باز هم زیبایی را لمس کرد، گلبرگ خشک شده ی لای کتاب هم یادآور زیبایی است؛ اما چه مدت زیباترین گل های مصنوعی می توانند زیبایی را به نمایش گزارند؟ آیا بعد از اندک زمانی خسته کننده نمی شوند؟

 

 من ميگويم: جاودانگی زيبا نيست، کيفيت را دريابيم، کميت ها را نه!

و البته دنيای ما، جهان نسبيت هاست.



 
بهار
ساعت ۱٢:٤۸ ‎ق.ظ روز پنجشنبه ۱٧ فروردین ۱۳۸٥  

از آسمان مرواريد می ريزد، مرواريدها هر چند لحظه درشت تر می شوند، بر روی زمين پر می شود از مرواريد های غلطان، در موهای زنان همچون عروس های قديمی، مرواريد کاشته شده و بر موهای مردان همچو نقل های ریزی که بر سر داماد می ریزند، مروارید نشسته است.
عروسی کیست که آسمان برایش جشن گرفته؟! با باد و باران فرش زمین را آب و جارو کرده؛ سپس خوشی خود را لحظه ای با رقص نور نشان می دهد و دقیقه ای بعد مروارید می پاشد، در این میان کمی در پشت پرده ی ابرها استراحت می کند.
در فضای آزاد، زیر سقفی نشسته ام، دوست دارم بر دستانم مروارید بریزد، اما حس برخاستنم نیست. روزهای خوبی را نمی گذرانم اما آنقدر هوا در یک روز متنوع است که با این روحیه خراب و وضعیت ناپایدارم، لبخندی از سر لذت بر صورتم پیدا می شود، به معنی واقعی هوا مطلقا یکنواخت نیست، در هر نیم ساعت سه تا چهار حالت جوی را تجربه می کنیم: آفتاب درخشان، ثانیه ای بعد ابر، دقایقی پس از آن برف مدتی بعد باز آفتاب و چند لحظه ابر و ناگهان تگرگ..
صفایی که از حضور در این هوا به من دست می دهد گاهی با خرج کردن هزینه ای هنگفت هم برایم دست یافتنی نیست.
خوش آیندم نیست که به هوای ماه آوریل می گویند "خل"! از نظر من زیبا و دوست داشتنی است، جوان، پرانرژی و عاشق است؛ مثل زمستان پیر و یکنواخت نیست؛ همیشه قابل پیش بینی، هیچ خوش آیندم نیست؛ با زندگی ماشینی خیلی دقیق که هر لحظه اش برنامه ریزی شده جور نیستم. هوای آوریل مثل یک جعبه شکلات درهم است، دستت را به درون جعبه اش می بری و هر بار نمی دانی این دفعه چه در دستانت خواهد بود، هر لحظه اش غافل گیری (سورپرایز)!!! است ولی می دانی هر چه که به دستت برسد به هر حال یک شکلات شیرین است.
در این هوای روشن، من زندگی را دوست دارم.



 
باخت
ساعت ٢:۳۱ ‎ب.ظ روز یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸٥  

کسی که به دنبال خوشبختی و خوشنودی در بیرون از وجود خودش بگردد، بازنده است.



 
خاطره..
ساعت ٩:٥۳ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۱٠ فروردین ۱۳۸٥  

 خبری نيست از بوی بهار نارنج، که صبح ها از پنجره می اومد تو و همچين مستم  می کرد که روياهای زيبا می ديدم

خيابون های اينجا اينقدر تميز است که، حتی بوی خاک بارون خورده رو هم نميشه داشت

 واقعا که..

 

 

verdammt



 
گفتگوي نابينا و ماه
ساعت ۱٠:۳۸ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٩ فروردین ۱۳۸٥  

 نابينا گفت: دوستت دارم 

 ماه گفت : تو که منو نمی بينی، چطوری دوستم داری؟

 نابينا گفت : اگه ميديدمت عاشق زيباييت ميشدم، اما الان که نمی بينمت عاشق خودت هستم.



 
ابراهيم نبوی
ساعت ۱۱:٢٤ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۸ فروردین ۱۳۸٥  

من خیلی فکر کردم. تعجب نکنید، گاهی موقع طنز نوشتن از این جور اتفاقات احمقانه می افتد. در هنگام تفکرات عمیق بالاخره فهمیدم که « انرژی هسته ای حق مسلم ماست.» و علاوه بر این فهمیدم که به چه دلایلی جنبش ملی شدن اورانیوم و غنی سازی، اگر اهمیتی بیشتر از جنبش ملی شدن نفت نداشته باشد، حداقل اینکه در همان حد مهم است. از نظر من شباهت های زیر( که بعضی اوقات تفاوت های زیر) می شود، میان این دو جنبش وجود دارد.

اول: روشنفکران و سیاستمداران و رهبران جنبش ملی شدن نفت، بعدا بخاطر ملی شدن نفت زندانی و تبعید شدند، اما در جنبش انرژی هسته ای سیاستمداران و رهبران جنبش ملی شدن اورانیوم زندانی کردند.

دوم: ملی شدن نفت یک خواسته ملی بود که دلایلی برای آن وجود داشت، اما جنبش ملی شدن اورانیوم یک خواسته دولتی است که الآن هزاران نفر دست به دست هم داده اند تا دلیلی برایش پیدا کنند.

سوم: درجنبش ملی شدن نفت، مصدق وقتی سخنرانی می کرد کسانی که حرف او را می شنیدند قانع می شدند و یک بحران حل می شد، اما احمدی نژاد هر وقت حرف می زند، یک عده آدمی که قانع شده بودند، دچار بحران می شوند و یک مشکل جدید به وجود می آید.

چهارم: رهبر جنبش ملی شدن نفت یک پیرمرد قد بلند حقوقدان بود که فرانسه را مثل بلبل حرف می زد، اما رهبر جنبش ملی شدن اورانیوم یک جوان کوتاه قد است که لری را مثل قناری حرف می زند.
پنجم: یک آدم منطقی وقتی فکر می کند می بیند هیچ راهی برای پیشرفت ایران جز ملی شدن نفت وجود نداشت، اما همان آدم منطقی هرچه فکر می کند می بیند هیچ راهی برای نابودی ایران بهتر از ادامه غنی سازی وجود ندارد.

ششم: در جنبش ملی شدن نفت همه جهان با ایران مخالف بود، اما رهبران جنبش با حضور در مجامع جهانی موفق شدند حق ملت ایران را به دست بیاورند. اما در جنبش ملی غنی سازی هیچ کشوری در جهان با استفاده صلح آمیز ایران از انرژی هسته ای مخالف نیست، اما به محض اینکه رهبران جنبش در مجامع جهانی حضور پیدا کردند و دهان شان را بازکردند، موفق شدند که این حق را از دست بدهند.

هفتم: ما قرار بود نفت را ملی کنیم، چون موانعی وجود داشت، یک جنبش ملی اتفاق افتاد تا موانع را از پیش رو بردارد و نفت ملی شود. در حالی که ما اصلا قرار نبود غنی سازی کنیم، بلکه احتیاج به یک جنبش ملی داشتیم تا یک سری موانع را از پیش رو برداریم، اول قرار شد یک جنبش علیه مفسدین اقتصادی بوجود بیاید، اما چنین نشد، بعد تصمیم گرفته شد یک جنبش علیه اسرائیل بوجود بیاید، اما این جنبش هم ملی نشد، به همین دلیل تصمیم گرفته شد که برای ایجاد یک جنبش، اورانیوم را غنی سازی کنیم.

هشتم: ملی شدن نفت باعث شد تا ما بتوانیم هر سال میلیاردها دلار به دست بیاوریم، اما انرژی هسته ای باعث شده است که ما هر سال تمام پول نفت و گازمان را هم از دست بدهیم.

نهم: در ماجرای ملی شدن نفت، انگلیس نفت ما را می برد و روسیه هم می خواست نفت شمال را ببرد، مصدق جلوی آنها را گرفت. اما در ماجرای انرژی هسته ای، ما داریم به زور انرژی هسته ای را به روسیه می دهیم و هر روز هم حمله می کنیم به سفارت انگلیس.

دهم: جنبش ملی شدن نفت جنبش مخالفان سیاسی حکومت ایران بود علیه خارجی ها، اما جنبش غنی سازی اورانیوم جنبشی است علیه مخالفان سیاسی حکومت و هر چه هم تلاش می کنیم پای یک دشمن خارجی را این وسط باز کنیم هیچ دولتی حاضر به دشمنی با ما نیست.

یازدهم: ما از آزادی استفاده کردیم تا نفت را ملی کنیم، آنها از انرژی هسته ای استفاده می کنند تا جلوی ملی شدن آزادی را بگیرند.

 

پ.ن. اگر دوست داشته باشيد باز هم وقت حروم بحث پست قبل خواهم کرد، اما شخصا هيچ تمايلی به ادامه اش ندارم، چون معتقد بوده و هستم که، نرود ميخ آهنين در سنگ.



 
انکار حقيقت!!
ساعت ۱:٢٤ ‎ب.ظ روز دوشنبه ٧ فروردین ۱۳۸٥  

سلام.

 اول می خواستم اين پست را اختصاص بدهم به کامنت هايی که برای پست قبل گذاشته شده؛ اما حالا که بعد چند روزی وقت کردم بشينم و آپ کنم، می بينم تو مود اين کار نيستم، از طرفی با اونهايی که با نظرم موافق بودند که بحث خاصی ندارم، خوب در اين مورد همفکريم، با اونهايی هم که مخالف هستند حوصله کل کل ندارم؛ در طی زندگيم ياد گرفتم کسی که خورشيد رو نمی بينه بيهوده است من واسه اثبات خورشيد شمع جلوش بگيرم! اما با اين همه برای چند تايی از کامنت های قبلی حرف دارم. يک گروه از اونهايی که براشون حرف دارم، کسانی هستند که با خوندن اين نظر من تصور کردند من جزء اون دسته از زنهايی هستم که با مردها بد هستند و با اين حرفم خواستم به خانمها امتيازی بدم ـ البته اين دوستان همگی حرف منو تايید کردند ـ؛ علاقمند هستم که عزيزان بدونند اين جمله ی من هيچ ارتباطی با جنسيت ندارد. من تفکر محوريم بر انسانيت و حقيقت هست، مرد يا زن بودن نه امتياز مثبت است نه امتياز منفی. هميشه گفتم، اصولا بحث جنسيت در جامعه ايی نرمال و سالم، اصلا موضوع اوليه نيست، ما همه انسان هستيم ـ اميد اينکه صرفا انسان نما نباشيم ـ و در جامعه هزاران نقش وجود دارد که تنها کمتر از انگشت شمار اين نقش ها ارتباط با جنسيت دارد. همکار من نوعی، در يک اداره، فرقی نميکنه زن باشه يا مرد، کار ما اونجا بررسی پرونده و ارباب رجوع ها ست، به راستی ارتباطی ندارد که ايشون زن است يا مرد. اين ذهن بيمار است که اول به سمت جنسيت طرف ميره و بعد ـ در صورتی که بيماريش حاد نباشه ـ به سمت هدف اصلی که کار روزمره است، مياد. اميدوارم اکثريت مسلمون خواننده های این بلاگ تاب و تحمل اين حقيقت دردناک رو داشته باشند که دين اسلام، مذهبی بيمار پرور است. من متاسفم که امروز خيلی صريح نظرم رو بيان ميکنم ـ خوشبختانه تا جايی که خبر دارم خواننده زير ۱۸ سال ندارم ـ اين مذهب به طور مستقيم بر جنسيت بنا شده و برخلاف اونچه که طرف داران آبرو خواهش سعی در جم و جور کردن حیثيت برای اين دين می کنند، عاری از اون هست. زن وسيله ايی!! در دست مرد. ابزاری برای کامجويی و کنيزکی برای توليد نسل مرد است ـ فرزندان اموال شخصی مرد هستندـ . زن بايد محجبه باشد، چون از اموال! خصوصی لذت جويی يک مرد است و به مزاق مرد مسلمان دگم متعصب، خوش نمياد که از مال شخصيش ديگری بهره ای!!! داشته باشد. من شرمنده اخلاق ورزشيتم، اما لطفا مزخرف نگو که برای عزت و احترام و حفاظت! از خود زن اين قوانين چرند بنا شده. يک زن، يک انسان است، يک انسان کامل، به همان ميزان که يک مرد انسان است، اسلام قيم پرور، همونطور که فرض رو براين گذاشته که امتش، فهم و شعور لازم رو ندارند، پس عده ای معمم، وکيل و قيمشون هستند، به همون منوال هم زن رو عاری از فهم دونسته و براش تصميم گرفته که چون تو شعور نداری چی برات خوب ه و چی بد، ما امر ميکنيم بری بکپی تو خونه، اگر هم اومدی بيرون، که البته ارجح است نيای، بايد به زشترين و پوشيده ترين حالت باشی. اگر می بينيد چند تا جمله تکريم آميز شعارگونه، در وصف احترام به مادر در اين مذهب پيدا ميشه، به دليل فرهنگ عرب باديه نشين پيش از ظهور پيامبر اسلام بوده، که مادر برای آن مردمان بالاترين حیثيت ها و عزت ها بوده، به همين منوال، محمد هم که مذهبش رو بر مبنای شناختش از اقوام عرب آورده بود، این عزت های در کلام رو به مادران داد.

به هر حال از بحث اصلی خودم خارج شدم، قصد من از بيان اين موضوع اين بوده که بگم، بطور معمول يک انسان ذی شعور، براش زن و مرد يکسان هستند و تنها زمانی برتری کسی بر ديگری مطرح ميشه که اون شخص، انديشه يا دانشی رو از خودش نشون بده و بدون کمترين ارتباطی با جنسيتش، برتر خواهد بود.

من به تمامی مردان به همون اندازه احترام ميگذارم، که به زن ها. جمله ی پست قبل، انگار و سرکوب حقيقت بود، اگر بحث به جنسيتی اشاره کرد، به دليل ملموس بودن و حقيقت تلخ هر روز ه ی جامعه ی ايران، به اين شکل نوشته شد. جامعه ی بيمار، زيبايی ها رو سرکوب ميکنه، هر چه جامعه بيمارتر و جاهل تر باشه، زيبايی های بيشتری رو تحريم می کند، بطور مثال در اوايل انقلاب موسيقی به طور کامل حرام اعلام شد؛ به کوشش افراد فهميم و زيرک، طی ملاقات هايی با آقای خمينی، به هر طرفندی بود، بطور محدود موسيقی خاصی رو آزاد کردند.. کم کم همون آزادی راهی برای آزادی های بعدی در اين ضمينه شد؛  اگر امروز از اين هنر زيبا گوش های ساکنان ايران زمين لذت ميبرند، زحمت همان هاست. و ديگر هنر ها هم به همين شکل، که ديگر لازم به ذکر نيست.

اين بحث خيلی حرف دارد، اگر حوصله اش رو داشتم بعدا باز هم ادامه ميدم. در ضمن برای تمام ادعاهام در اين پست اثبات دارم.

پ.ن.

روی کلامم در اين پی نوشت، دوستان هميشه همرام نيست، چون مسلم اينکه ميشناسمتون. هر کامنتی که بگذاريد، پاک نخواهد شد، مگر و تنها مگر کلماتی در اونها باشه که فقط در شان کامنتگذارش ه.

شاد باشيد.



 
 
ساعت ٧:۳٦ ‎ب.ظ روز جمعه ٤ فروردین ۱۳۸٥  

زن جلوه ای از زيبايی است و يکی از برترين آن؛  آنان که در پی سرکوب و پنهان کردن زيبايی اند، کژانديشانی شيطان صفتند.



 
 
ساعت ۱:۳۱ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٢ فروردین ۱۳۸٥  

تنها انسانهای نخستين، فاقد افکار پنهانی هستند.  همه آدمها حتی ساده ‌دل‌ترينشان وقتی زير ذره‌بين دانای کل قرار می‌گيرند پر از پيچيدگی، تناقض و رازهای عجيب و غريبند.

                                                                                          آلبر کامو



 
نخونيد رفقا همش نک و نال ه
ساعت ٤:٤۱ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۱ فروردین ۱۳۸٥  

 

من رو ببخشيد. دلم نميخواد اول سالی زار بزنم. خداييش نخونيد اصلا من چی اينجا نوشتم. همش نک و نال ه. بی خيالش . اما من احتياج دارم بنويسم چونکه کسی يا چيزی غير اينجا ندارم. می نويسم تا کمی نميدونم چی بشم!!! سبک! شايد نميدونم.به هر حال. آره می خوام زار بزنم و زر، که چقدر سال نو من Scheiße  شروع شد و به همون روال ساعات اوليش گذشت ه تا خود الان حالا بعدش چه شود.  چوپان دروغگو رو اين ۱۰ ـ ۲۰ ساعت ه رو سفيد کردم از بس تلفنی و خيلی هم کم حضوری به اين اون گفتم چقده داره خوش ميگذره و چقده حالم خوب ه. خلاصه يک حالی دارم ميبرم که نگو، به قول دوستان يک حالی دارم می برم پــــــــــــوف. آره اينجورياس. اما خداييش آرزو ميکنم به تک تکتون خوش بگذره، سال خوبی داشته باشيد. اگر به توصيه ام گوش نداديد و خونديدش همين الان فراموشش کنيد؛ بلاخره هر کسی هر از گاهی!  سهم اونور قوطی بهش ميرسه، الانم يکی از اون سهميه های من ه. دلم می خواد همينجور نک و نال کنم اما ديگر بست ه. مگر شماها چه گناهی کرديد اومديد به اينجا سر زدين؟! ميرم يک جا ديگر مينويسم که واسه کسی  حال گيری نباشه. اما جدا چه مزه ايی داد اينجا واسه دوستام حرف زدم و وزن کم کردم.  حالا که حرف های غير نوروزی زدم يک جکم مينويسم تا يک کم جبران بشه.

يک هالويی از يک غضنفری میپرسه چند سالته؟

غضنفر ميگه‌: ۲۲۷ سال.

هالو ه با تعجب ميگه: ۲۲۷ سال؟!!

غضنفر ميگه: آره، جديدا يک ۲ اولش اضافه شده.

هالو ه ميگه: احمق جون، اون فقط برای تهران ه.

 



 
سال نوتون نيکو
ساعت ۳:٤٩ ‎ق.ظ روز سه‌شنبه ۱ فروردین ۱۳۸٥  

اولين شب سال نوست؛

 به قول سهراب: دوستان من کجا هستند، روزهاشان پرتقالی باد. اين خط از شعرش رو خيلی دوست دارم، و البته بقيه اش رو هم، اما اين يک چيز ديگس.

به هر حال ، خيال می کنم همه تون الان خوابيد ـ خواب های شيرين ببينيد.