*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
بهار
ساعت ۱٢:٤۸ ‎ق.ظ روز پنجشنبه ۱٧ فروردین ۱۳۸٥  

از آسمان مرواريد می ريزد، مرواريدها هر چند لحظه درشت تر می شوند، بر روی زمين پر می شود از مرواريد های غلطان، در موهای زنان همچون عروس های قديمی، مرواريد کاشته شده و بر موهای مردان همچو نقل های ریزی که بر سر داماد می ریزند، مروارید نشسته است.
عروسی کیست که آسمان برایش جشن گرفته؟! با باد و باران فرش زمین را آب و جارو کرده؛ سپس خوشی خود را لحظه ای با رقص نور نشان می دهد و دقیقه ای بعد مروارید می پاشد، در این میان کمی در پشت پرده ی ابرها استراحت می کند.
در فضای آزاد، زیر سقفی نشسته ام، دوست دارم بر دستانم مروارید بریزد، اما حس برخاستنم نیست. روزهای خوبی را نمی گذرانم اما آنقدر هوا در یک روز متنوع است که با این روحیه خراب و وضعیت ناپایدارم، لبخندی از سر لذت بر صورتم پیدا می شود، به معنی واقعی هوا مطلقا یکنواخت نیست، در هر نیم ساعت سه تا چهار حالت جوی را تجربه می کنیم: آفتاب درخشان، ثانیه ای بعد ابر، دقایقی پس از آن برف مدتی بعد باز آفتاب و چند لحظه ابر و ناگهان تگرگ..
صفایی که از حضور در این هوا به من دست می دهد گاهی با خرج کردن هزینه ای هنگفت هم برایم دست یافتنی نیست.
خوش آیندم نیست که به هوای ماه آوریل می گویند "خل"! از نظر من زیبا و دوست داشتنی است، جوان، پرانرژی و عاشق است؛ مثل زمستان پیر و یکنواخت نیست؛ همیشه قابل پیش بینی، هیچ خوش آیندم نیست؛ با زندگی ماشینی خیلی دقیق که هر لحظه اش برنامه ریزی شده جور نیستم. هوای آوریل مثل یک جعبه شکلات درهم است، دستت را به درون جعبه اش می بری و هر بار نمی دانی این دفعه چه در دستانت خواهد بود، هر لحظه اش غافل گیری (سورپرایز)!!! است ولی می دانی هر چه که به دستت برسد به هر حال یک شکلات شیرین است.
در این هوای روشن، من زندگی را دوست دارم.