*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
 
ساعت ٦:٤٢ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٢۸ تیر ۱۳۸٥  

وقتی به چیزهایی که باید، فکر نمی کند؛ آنوقت به چیزهایی که نباید فکر می کند!



 
 
ساعت ٧:٥٠ ‎ب.ظ روز دوشنبه ٢٦ تیر ۱۳۸٥  

می خواهم از بهشت!! فرار کنم،
کسی یک سیب سراغ  ندارد؟



 
دريافت من از عدالت
ساعت ۸:۳٤ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٢۱ تیر ۱۳۸٥  

عدالت مفهومی انتزاعی است و اين بدان معناست که مفهوم عدالت، محصول انسان متمدن است و با این نگاه، عدالت، خارج از اندیشه ی انسان متمدن زیست نداشته و بدون او وجود نخواهد داشت.

بنابراین، نگاه به دنیای بدون حضور انسان متمدن، از نقطه نظر عادلانه بودن یا نبودن، دیدگاهی خام است و انتظار اجرای عدالت در اين سیستم انتظاری نابجا و اساسا بی مفهوم است، زیرا همانطور که ذکر شد، در این نظام اصولا مفهومی به نام عدالت وجود خارجی نداشته است و با این تعریف، دیدگاه ناعادلانه بودن یا نبودن جهان و قوانین حاکم بر آن _ در طبیعت _ معنای متعارف خود را از دست می دهد و اصولا چنین دیدگاهی بی معناست.

درست مانند این است که بگوییم، هرگز انسان بالدار در جهان وجود خارجی ندارد و بعد بگوییم، انسان بالدارباید یا نباید چنین کند یا چنان باشد!

حضور عدالت در اندیشه و کلام آدمی همزمان با تولد id در روان او بوجود آمده است. نوزاد انسان _ و البته تمامی جانوران این کره ی خاکی که تا به امروز شناسایی شده اند_ با به الفعلي، به نام igo به دنیا می آیند؛ id در آدمی، با تربیت کودک انسان، توسط انسان متمدن آموخته می شود. اگر بگوییم پرورش می یابد، بدان مفهوم است که به القوه وجود داشته و به الفعل در می آید، اما چنانکه بگوییم بوجود می آید یعنی اینکه کلا id در ذات بشر بدوی نبوده است، بلکه انسان متمدن آنرا همچو خط، اختراع کرده است و در حین تربیت کودک، آنرا به او می آموزد.

و دقيقا به همين دليل است که هر چه افراد از نظر فرهنگی و تربيتی در سطح بالاتری باشند، رفتاری انسانی تر و منصفانه تر ارائه می دهند.

 

پ. ن. و اما دليل نوشتن من از ديدگاهم در اين باره، بحث چندين ماه پيش ما بوده مهرداد جان، همان بحثی که آنروز نتوانستیم به درستی به انتها برسانيم، زيرا آن زمان بيان انديشه ام به صورت الفاظ ممکن نشد، امروز قادر شدم ـبعد از ساعت ها فکر کردن به ديدگاهم آنرا با استفاده از کلمات بيان کنم و بگويم که چرا از ديد من زلزله ها ( و اصولا تمامی بلايای طبيعی) نشان بی عدالتی و ظلم نيستند ولو اينکه يکی از همين بلايا بر سر خود من نازل شود. 



 
ادامه مطلب کندرا
ساعت ٢:٢٢ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۱٥ تیر ۱۳۸٥  

جنون نوشتن (وسوسه ی کتاب نوشتن) زمانی بيماری همه گيری می شود که جامعه آنقدر پيشرفت کند که بتواند سه شرط اساسی را فراهم بياورد:

۱ـ درجه ی بالايی از رفاه عمومی که مردم را قادر سازد نيروی خود را صرف فعاليت های بيهوده بکنند؛

۲ـ وضعيت پيشرفته ای در زمينه ی پيدايی واحدهای کوچک اجتماعی به گونه ای که احساس فراگير انزوای فردی را پديد آورد؛

۳ـ فقدان شديد تغييرات مهم در زمينه ی تحولات داخلی کشور (در اين مورد، به نظر من فرانسه، کشوری که در آن واقعا هيچ اتفاقی نمی افتد و درصد نويسندگانش ۲۱ برابر اسرائيل است، تمام اين مختصات را دارد. وقتی بيبی ادعا کرد که واقعا هيچ چيزی را از بيرون تجربه نکرده، کاملا درست می گفت. اين فقدان محتوا، اين پوچی است که به محرکی که او را به سمت نوشتن می راند نيرو می دهد.) 

اما معمولا نوعی از بازگشت به گذشته را به علت انتقال می دهد.اگر انزوای همگانی ديوانگی پديد می آورد، خود ديوانگی همگانی احساس انزوای عمومی را عمق و شدت می بخشد. اختراع چاپ در آغاز کار، درک دو جانبه را بالا برد. در عصر جنون نوشتن، نوشتن کتاب تاثير معکوسی دارد: هر کسی خودش را در نوشتن خود، و نيز در ديواری آينه ای محصور کرده که او را از شنيدن تمام صداهای بيرون محروم می کند.

                                                         ميلان کوندرا (کتاب خنده و فراموشی)

 می خواستم نظر خودم را در باره ی اين گفتار کوندرا بيان کنم: دريافت من از بيانات اين نويسنده اين است که: در اينجا منظور کوندرا از نوشتن کتاب، در واقع نوشتن ـ به طور عام ـ برای خوانده شدن توسط ديگری، از نظرات و دريافت ها و وقايع شخصی است، مسلم اينکه نويسنده ی کتب علمی شامل اين ديدگاه نمی شود؛ و ديگر اينکه، صرف نوشتن "کتاب" نيست، نويسنده های ستون های داستان روزنامه ها و مجله ها و وب سايت ها و وب لاگ ها هم در اين ديدگاه جای می گيرند. بحث او بر سر نگارش افکار و يافته های خود به صرف رساندن آنها به ديگران است. البته از ديد من نوشتن بسياری از وب لاگ ها توسط ايرانيان ـ در اين برحه ی خاص از زمان ـ دلايلی به غير از آن چيزی است که  کندرا نشانه های درون جامعه برای فراگيری نوشتن ذکر کرذه، يکی از عمده دليل اين نگارش ها عدم وجود فضای آزاد برای بيان ديدگاه ها در جامعه فارسی زبان است.

نکته ديگری که در کلام کندرا برای من جالب توجه است،  و البته ارتباط چندانی با موضوع نگارش ندارد. بيان جمله ی «اجازه بفرماييد اصطلاح هايمان را به روشنی تعريف کنيم» است؛ از ديد من در جامعه ی ايرانی جای تعريف های مشخص بسيار خالی است و بسياری از مشکلات در اين جامعه به دليل فقدان همين تعريف هاست. تقريبا در تمامی امور برای افراد تعاريف جا نيوفتاده و نامشخص است و آنگاه که شناخت لازم و واضح از وظايف و روابط متقابل نداشته باشيم، در تقابل با ديگری مشکلات بسيار پيش خواهد آمد و پيش خواهيم آورد. در اينجا نويسنده برای توضيح مطلبی کوتاه در ابتدا اصطلاحات خود را معرفی می کند تا خواننده دچار اشتباه دريافت نشود، چطور در جامعه ای با اين همه عدم شناخت از مفاهيم انتظار داريم دچار هرج و مرج و درهمی( chaose ) نشويم!!

 



 
 
ساعت ۳:٥۳ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ۱٤ تیر ۱۳۸٥  

قرار بود اين بار، باقی مطلب کندرا رو بگذارم و نظر خودم در اون باره، اما فعلا می خوام اين پست رو بنويسم. راجع به ديدگاهای من از محل اقامتم است و از حالا تقريبا می دونم کی ها  و راجع به چی ها شاکی ميشن، البته ديگرانی هم خواهند بود که نميدونم چی ممکن است بگن. اما ميخوام حرفم رو بزنم.

اصولا من جزء اون دسته از آدم ها هستم که ميگن زندگی رو سخت ميگیرند. البته به مرور زمان و کسب تجارب و با تمرين برای اينکه روشهای خودم رو بهتر کنم، از سختگيری هام کم شده، اما با اين همه کلا اين سيستم در من هست (دلايلش رو هم تقريبا کامل ميدونم چرا اينجور هستم) به هر حال. اينم می دونم و کاملا به تجربه هم بهم ثابت شده که دنيا به مردمان سختگير سخت ميگيره. کاملا علمی و منطقی هم هست. به همين دليل ه که گاهی وقتی ميبينم خيلی داره جريان به نظرم پيچيده مياد، به خودم نهيب ميزنم که، ايقدر سخت نگير، دنيا بهت سخت ميگيره. و شايد اين نصيحت در اون شرايط بحرانی کمی کمک حالم میشه. 

مثل اکثر مادرهای نازنين دنيا، من هم مادری دارم بهتر از برگ درخت، ايشون خوب به طبع فرزندش رو ميشناسه. ماه گذشته که ايران بودم، در حال صحبت باهم بوديم که بهم گفت: خوشم مياد که اصلا از اونجا عيب نميگيری.(به خوبی ميدونه که دردسرهام اينجا کم نيستند و با توجه به اين دانش حرفش رو بيان کرد.)  با خنده بهش گفتم:« ميدونی که من بدی ها رو ناديده نميگيرم، اما آخه اون مملکت و اون سيستم جای ايراد نداره، که من بخوام ازش بگم!»

 البته بهش هم گفتم که ايراد دارند اما جوری نيست که يک شهروند هر روز و هر دقيقه باهاش درگير باشه و اعصابش خرد بشه. اينجام مثل همه ی ممالک دنيا مشکلاتی داره اما هر ثانيه مسئولين امور ـ و بسياری از مردم هم ـ در تلاش برای بهبود و پيشرفت هستند. قوانين ريز به ريز هر روز و هر لحظه مطالعه ميشه و به بحث ميان تحصيل کرده ها و متخصصين همون رشته گذاشته ميشه و نتايج ساعت به ساعت به مردم ميرسه. اينجا کشوريست که روح انسانيت حرف اول رو ميزنه. در اين کشور سعی بر بهتر کردن کيفيت زندگيست. اينجا کم کم داره کاپتاليست ميشه، اما نيروهای فهيم بسياری هستند که با همه ی قدرت، انديشه و دانش تلاش ميکنند تا هر چه کمتر کشور و در واقع مردم، از مضرات سيستم کاپيتاليسم برخوردار بشن.

با کمال ميل نظرات مخالفين و البته موافقين رو با توجه مطالعه خواهم کرد، اما دوست عزيز من، لطفا از ناسيوناليست بودن خودت کم کن و تا حد ممکن در هنگام انديشيدن به اين مطلب و ابراز عقيده کنارش بگذار. بيا واقع بين باشيم. سخت است، اما شدنی است، اگر بخواهيم.

سلامت و پاينده باشيد.



 
چرا می نويسيم؟
ساعت ٢:۳۳ ‎ب.ظ روز دوشنبه ۱٢ تیر ۱۳۸٥  

اين اواخر با يک تاکسی از اين سر تا آن سر پاريس رفتم، راننده ی پر حرفی نصيبم شد. شبها خوابش نمی برد. بی خوابی ناجوری داشت. قضيه در زمان جنگ شروع شد. او ملوان بود. کشتیش غرق شد. سه روز و سه شب شنا کرد و بالاخره نجات يافت. چندين ماه بين مرگ و زندگی دست و پا زده بود و با اينکه عاقبت خوب شد اما توانايی خوابيدن را از دست داد.

در حالی که لبخند می زد گفت:«من يک سوم بيشتر از شما زندگی می کنم.»

پرسيدم:« و در اين يک سوم اضافه چکار می کنيد؟»

جواب داد:« می نويسم.»

از او پرسيدم چه می نويسد. داستان زندگيش را می نوشت. داستان مردی را که سه روز در دريا شنا کرد، در برابر مرگ ايستاد، قدرت خوابيدن را از دست داد، اما توان زيستن را حفظ کرد.

:« برای بچه هايتان می نويسيد؟ يک تاريخچه خانوادگی است؟»

خنده ی تلخی کرد: «بچه هايم ذره ای اهميت نمی دهند. می خواهم آن را به صورت کتاب منتشر کنم. فکر می کنم برای بسياری از آدم ها سودمند خواهد بود.»

گفتگويم با راننده ی تاکسی ناگهان بينشی درباره ی ماهيت دلمشغولی های يک نويسنده به من داد. به اين دليل می نويسيم که بچه هايمان اهميت نمی دهند. به آدم های ناشناس رو می آوريم، زيرا وقتی با همسرمان حرف می زنيم گوش هايش را می بندد.

شايد فکر کنيد راننده ی تاکسی جنون نوشتن داشته است. اجازه بفرماييد اصطلاح هايمان را به روشنی تعريف کنيم. زنی که روزی يک نامه ی چهار صفحه ای برای معشوقش می نويسد، جنون نوشتن ندارد، فقط زنی عاشق است. اما دوست من که نامه های عاشقانه اش را زيراکس می کند تا شايد روزی بتواند آنها را چاپ کند، جنون نوشتن دارد. شوق نامه نويسی، خاطره نگاری يا نوشتن تاريخچه ی خانوادگی (برای خود يا خانواده بلافصلمان) جنون نوشتن نيست؛ شوق نوشتن ـ که تنها هدف آن، پيدا کردن خوانندگان ناشناس باشد، جنون نوشتن است. به اين معنا، راننده ی تاکسی و گوته در شور و برانگيختگی واحدی با هم شريکند. آنچه گوته را از راننده ی تاکسی متمايز می کند، نتيجه ی آن شور و برانگيختگی است، نه خود آن.

                                                                        ميلان کوندرا

اين مبحث ادامه ی کوتاهی دارد که در پست بعدی خواهد آمد، و در پی آن احتمالا نظر و دريافت های شخصی خودم از اين متن که ..

 

پ.ن. فرزين جان خوشحالم که دوباره بلاگی راه انداختی و ممنون که خبرم کردی، اگر ممکن است و تمايل داری، لطف کن قسمت کامنتت رو درست کن، مشکل داره. يک ضد حال اساسی پريروز بهم زد.



 
 
ساعت ۱:٢٩ ‎ق.ظ روز شنبه ۱٠ تیر ۱۳۸٥  

زيبايی عشق را به وجود نمی آورد، بلکه عشق است که زيبايی را به وجود می آورد.

                                                                              لئون تولستوی

 

يک کم عميق تر بهش فکر کن، بعد...



 
برساوش
ساعت ۱٢:۳۸ ‎ق.ظ روز جمعه ٩ تیر ۱۳۸٥  

روزهاست که دارم فکر ميکنم چطور بگم، فکر کردم فقط يک جمله بنويسم، اما نتونستم. شايد تنها کسی باشم که اجازه ندارم؛ اجازه ندارم که اين جمله رو بهت بگم. نه، هيچکس اين حرف رو بهم نزده، هيچکس همچی فکری هم نکرده و نميکنه؛ اما اين خودمم، خودمم که ميگم شايد اين حق رو ندارم، شايد هم دارم! شايد. نميدونم....

ميخوام بهت بگم تولدت مبارک. ميخوام برات بهترين آرزوها رو بکنم. همه ی اين سالها تنها چيزی که برای تو از دستم بر اومده دعای خير بوده. برات بهترين آرزوها رو کردم. باشه ميدونم، اونچه که بايد نکردم. بعيد نيست که نظرت اين باشه. بهت حق ميدم، منم اگر جای تو بودم حتما اينطور فکر ميکردم. شايد يک روزی همديگر رو ديديم، نميدونم اون روز کی ه. نميدونم کجا و چطور است. اما دلم ميخواد اينقدر با صداقت باشی که بهم بگی چرا؟؟؟ آره، ازم بپرس. شايد اون روز ديگر نايی برای جواب دادن نداشته باشم. شايد اون روزبرام فرصتی باقی نباشه که پاسخ بدم؛ اما چون بعيد ميدونم به راستی بدونی چرا، دوست دارم اينقدر انسان صادقی باشی که ازم بپرسی: چرا؟ دلم ميخواد اگر ديداری بود، اونروز با يک انسان روبرو بشم، يک انسان واقعی، يک مرد فهيم و باشعور. ميدونی، خيلی سخت است، خيلی. نه قصد شکايت ندارم، ميدونم که اگر بين ما حق شکايتی باشه فقط مال ه تو ه، فقط . همه ی ديگران و من در مقابل تو مسئول بوديم، ميدونم، ميدونم کاری که نکردم همين بوده، اما..

ازت نميخوام منو ببخشی، جنايت بخشش نداره. اگر تو هم منو ببخشی اين خودمم که از خودم نگذشتم، که نميگذرم، که نميتونم بگذرم.

ميخوام بهت بگم تولدت مبارک برساوش، اما ميدونم مسخره اس، حتی اين اسم رو نميشناسی.

باشه برسا، حق با تو ه،

اميدوارم هر آنچه سرنوشت تا به حال برات کم گذاشت، بعد از این در جاهای ديگر جبران کند. برات آرزوی روزگاری خوش و خرم می کنم، که در اون حتی لحظه ای هم در تمام مدت زندگيت به فکر خوشبختی نيوفتی، چون آنکه خوشبخت نيست مدام در پی آن است. اگر سهمی ازش دارم، با کمال میل در این لحظه از خدا میخوام که به جای هدیه ی تولدت به تو منتقلش کند.

روزهات روشن، شب هات مهتابی و زندگیت شیرین

تولدت مبارک آرین عزیزم

 



 
 
ساعت ۱۱:٤٠ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ٧ تیر ۱۳۸٥  

برای خدا همه ی چيزها زيبا، نيک و عدل است؛ اما آدميان يکی را ناعادلانه و يکی را عادلانه تصور می کنند.

                                                          هراکليتوس:۴۸۰ ـ ۵۴۰ پيش از ميلاد

 

 مطلب ارزشمندی امروز خوندم که به نظرم اومد بهتر است در لذت دانستن مفيد، دوستانم رو هم با خودم سهيم کنم. اگر از من ميشنويد، هر کسی که در پی بهتر شناختن روابط ميان همسران و به صورت کلی بهبود روابط با عزيزانش هست، تاثيرگذار خواهد بود، اگر اين تحقيق ارزشمند را تا به انتها مطالعه کند. خيلی طولانی نيست و ارزش وقت گذاشتن بيش از اين رو هم داره. با تشکر از ياسی جان که زحمت تایپ اين مطلب رو تقبل کرده.



 
توازن
ساعت ۱۱:۳٦ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٤ تیر ۱۳۸٥  

آنها که فکر می کنند شيطان طرفدار بدی و فرشته ها مدافع خوبی اند، عوامفريبی فرشته ها را می پذيرند. قضيه آشکارا پيچيده تر از اين است.

حاکميت بر جهان ميان شياطين و فرشته ها تقسيم شده است. مصلحت جهان اما حکم نمی کند که، اين يک بر آن ديگری تفوق يابد؛ دنيا به موازنه قدرت نياز دارد.

اگر در روی زمين بيش از اندازه معنای پذيرش وجود داشته باشد (حاکميت فرشته ها)، بشر زير بار مسئوليت خرد می شود و اگر دنيا کل معنای خود را از دست بدهد (حاکميت شياطين)، زندگی واقعا غيرممکن می شود.

                                                                          ميلان کندرا

تا مدتی از اين نوسنده ی فهيم چک جملات و نظراتی رو اينجا خواهم نوشت.

 



 
 
ساعت ۱٠:٤٧ ‎ق.ظ روز جمعه ٢ تیر ۱۳۸٥  

بياييد باور کنيم زيباترين گل، گليست که از روی مهر و دوستی به ديگری هديه می شود.