*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
فهرست شیندلر
ساعت ٥:٠۸ ‎ب.ظ روز شنبه ۱۳ آبان ۱۳۸٥  
دیشب فهرست شیندلر رو دیدم. در تمام مدت این فیلم فوق العاده در اندیشه ی شخصیت اصلی شیندلر بودم؛ در اندیشه ی اینکه، این مرد، این انسان، چه زجری رو تحمل می کرد. کسی که در زمان مرگ انسانیت و کوری شعور و شرف انسانی، در اوج درک و احساس  انسانی قرار داره، از دیدن توحش انسان نماها چه دردی رو متحمل میشه! مانند تمامی دیگر آثار اسپیلبرگ تک تک صحنه های فیلم به تنهایی دنیایی از حرف و هدف رو در خودشون دارند. بسیار عمیق، بسیار اثرگذار. صحنه هایی که تصاویر فجیع و دلخراش رو نشون میده به عمد خیلی وحشتناک ساخته نشده، فیلمساز هدفش ترسوندن یا احساس وحشت در تماشاگر از طریق نشون دادن تصاویر خشن نیست، صرفا بیان حقایق و رفتار و اندیشه ی نازی ها، به اندازه ی لازم ببننده رو تحت تاثیر قرار میده، و ذهنش رو به عمق فاجعه نزدیک می کنه.  چنان که با دیدن فیلم به خوبی میشه به دلیل پیداش سبک های ادبی و هنری پدید آمده ی بعد از جنگ پی برد.
۵۰ میلیون نفرکشته در سراسر جهان!
بر خلاف نظر بسیاری که می گویند دغدغه ی اسپیلبرگ در این فیلم، نمایش مظلومیت یهودیان دوره هیتلر بوده، آنچه که من دریافت کردم این هست که این مطلب میتونه موضوع دوم باشه اما حرف اصلی نشون دادن یک انسان از نوع آلمانی در اون زمان بخصوص هست، در واقع از نظر من، اسپیلبرگ بیش اگر نباشه، در حد همون نشان دادن ظلمی که بر یهودیان در اون زمان رفته، قصد داشته نشون بده در میان آلمانی های قصی القلب شده ی آن زمان مردی به شرافت شیندلر وجود داشته.
در انتهای فیلم به اندیشه ای که در سراسر فیلم داشتم بر می خورم  و احساس می کنم در واقع به درستی ذهنیت و هدف فیلمساز رو دریافت کردم. زمانی که جنگ تموم شده در آن صحنه ای که شیندلر گریه میکنه و شرمنده است از اینکه فقط!!  ۱۱ هزار نفر! رو تونسته نجات بده. به ماشینش اشاره میکنه که اگر فروخته بودش ۵ نفر دیگه بیشتر زنده میماندند یا اگر مدالی که به یقه ی کتش داشته فروخته بود جان یک یا دو نفر دیگه رو هم می شد نجات بده. اینجا بود که فهمیدم آنچه در سراسر فیلم لحظه ای از ذهنم دور نشده بود همانی بود که اسپیلبرگ رو به خودش مشغول داشته بود. انسان بودن در زمانی که اکثریت نزدیک به تمامی افراد بویی ازش نبردند و ددصفتانی درنده خو هستند، درد بزرگی است. باور دارم  مردمان شریفی هستند در ایران امروزه که این زهر رو هر لحظه میچشند و مجبور به تحمل هستند. مسلم اینکه آنچه  امروز در ایران می گذره، در مقایسه با آنچه در جنگ دوم جهانی اتفاق افتاد، همچون نمونه ی آزمایشگاهی در مقابل رخداد کیهانی است، ولی به هر حال درد داشتن شعور انسانی در زمانی که انسانیت رو به احتزار است، درد سهمگینی است.

 

پ.ن.۱  این نوشته مدتی پیش نگاشته شده بود.

۲ این نوشته کمک است در زمان خطر برای عزیزان، امید به اینکه هرگژ به درد هیچکس نخوره.

۳ این شعرهای سه گانه ی زیستن عزیز بسیار زیباست، دومیش شاهکاری است.