*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
آموزه
ساعت ٩:٤٦ ‎ب.ظ روز دوشنبه ۱٧ اردیبهشت ۱۳۸٦  

فریبای عزیز باعث شد شازده کوچولو رو بخونم، کتاب روون و زیبایی بود، خیلی آموزه های به دردخور داره. این تیکه اش هم یکی از درس های ظریفش است.
***
يک روز دردِدل کنان به من گفت: حقش بود به حرف‌هاش گوش نمى‌دادم. هيچ وقت نبايد به حرف گل‌ها گوش داد
گل را فقط بايد بویيد و تماشا کرد
گل ِ من تمام ِ اخترکم را معطر مى‌کرد، گيرم من بلد نبودم چه‌جورى از آن لذت ببرم
يک روز ديگر هم به من گفت: آن روزها نتوانستم چيزى بفهمم
من بايست روى کردار  ِ او در باره‌اش قضاوت مى‌کردم نه روى گفتارش... عطرآگينم مى‌کرد
دلم را روشن مى‌کرد
نمى‌بايست ازش بگريزم
مى‌بايست به مهر و محبتى که پشتِ آن کلک‌هاى معصومانه‌اش پنهان بود پى مى‌بردم. گل‌ها پُرَند از اين جور تضادها
اما خب ديگر، من خام‌تر از آن بودم که راهِ دوست داشتنش را بدانم