*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
اینجا ویران است، ویران
ساعت ۱۱:٤۳ ‎ب.ظ روز شنبه ٢٩ اردیبهشت ۱۳۸٦  

         به راستی که ایران ویران شده                            کنام پلنگان و شیران شده

دیدن این تصاویر واقعا ناراحت کننده و شرم آور است. حق داشتند آمریکایی ها که توی ایران کار می کردند، علاوه بر حقوقشون، حق توحش می گرفتند از دولت آن زمان. کشوری که پلیسش به مردم خودش رحم نمی کنه. حالا این ها مثلا نیروی بزن بهادر دولتی هستند. شرم بر اون مردمی که عین گوساله ایستادند به تماشای این نمایش زنده. یعنی این همه ما ملتی بی شعور و بی فرهنگ هستیم که در بین اون جمع تماشاچی، یک نفر فهیم و باشعور نبود برود جلو بگه، آقا با این وحشی گری که داری در میاری و تحقیری که میکنی، این ارازل!! و اوباش!! تربیت نمیشند، بلکه فردا که از زندان در آمدند ده ها برابر به جون زن و بچه ی مردم میوفتند ـ همه ی این ها با فرض بر این بود که حرف نیروی انتظامی مبنی بر اوباش بودن این جوون های پابرهنه صحیح باشه ـ آخر این قصه چیه؟؟؟؟..

شرم بر من که شناسنامه ام ایرانی است!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن. در جواب یکی از کامنت های این پست: قصد داشتم جواب رو در همون کامنتینگ بنویسم اما در ۳ بخش جا میگرفت ترجیح دادم اینجا بنویسم. 

کيان گرامی اين رو در جواب تو مينويسم و در جواب تمام کسان ديگه ای که فکر مي کنند طرف خودش فقط از دور نشسته و حرف میزنه و اگه تو بودی چه ميکردی؟
من اگر اونجا بودم که تقريبا امکان نداره برای تماشای همچی توحش هايی تماشاچی بشم، اما با ذکر نمونه ای، ميتونم بگم احتمالا چی ميشد.

حدود ۵ سال پيش زير پل گيشا منتظر تاکسی ايستاده بودم. يک دفعه ديدم حدود ۵۰ متر اون طرف تر، حدود ۱۰ يا ۱۲ نفر از مامورين نيرو انتظامی، دو تا جوون موتور سوار رو انداختن زمين از روی موتور و شروع کردن باهم کتک زدن، بيشتر هم يکی از اونها رو مي زدند، بدون اغراق ۸ يا ۹نفر داشتن يک نفر رو به هر طريقی ميزدند! يکی هم که ظاهرا رييسشون بود عين سردسته کفتارها اول چند تا لگد به مرد جوون زد و بعد ایستاده بود يک چيزايی در تحريک يا تاييد زيردستاش ميگفت. صحنه ی ناراحت کننده ای بود. من رفتم اونطرف خيابون پيش اونها به اون کسی که رياست این گروه توحش رو داشت گفتم که اين کارش خيلی زشت و غلط. چرا با جوون مردم اينطور برخورد ميکنند؟ اون آقا گفت: شما چه ميدونی، فحش داده! منم بهش گفتم: شما حافظ جون و امنيت اين مردمي هستید، حالا اگر هم ميزنيدش لااقل جلوی ملت اين کار رو نکن، من شهروند بايد وقتی توی پليس رو ميبينم احساس امنيت کنم نه اينکه ازت بترسم بدون اينکه کار خلافی کرده باشم . بعد هم اون از جايی که کارش کاملا غلط، غير انسانی و غير قانونی بود جواب منطقی که نداشت بده. با لحن ناخوش آیندی و تهدید آمیزی بهم گفت خانم شما دخالت نکن و از این حرف ها.

کیان جان اگر چند تا آدم با شعور و باغیرت اونجا بودند و میومدند حرف حق من رو تایید می کردند و به اون پلیس مثل من معترض می شدند، هرگز اون جرات نمی کرد اونطور وقیح با اون پسر موتور سوار و من برخورد کند. من وظیفه ام رو انجام دادم اما متاسفانه توی ایران کمتر کسی جسارت و درک توامان دارد. تا وقتی که یاد نگیریم با هم اتحاد داشته باشیم و بترسیم از بیان حرف حق، انتظار وضعی بهتر از این داشتن، بیهوده است.