*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
مردم شيلدا
ساعت ۱٢:۱٥ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٤ شهریور ۱۳۸٦  

در دوران نوجوانی ام کتاب فوق العاده خواندنی به دستم رسید که به زودی به محبوب ترین کتاب من تبدیل شد ـ که بارها آن را خواندم ـ با نام «مردم شیلدا» اثر هانس کریستین اندرسن. نام نویسنده ی شهیر، البته خود نشان از کتابی ارزشمند و خواندنی است.

به هر حال کتاب مردم شیلدا، سرگذشت مردمان شهری بود با نام شیلدا، که تمامی این مردمان افرادی بسیار بسیار با هوش و نابغه بودند. به دلیل نبوغ مردمان این دیار، تمامی پادشاهان و والیان سراسر جهان به دنبال مردان این شهر می فرستادند و آنها را به عنوان وزراء و دانشمندان دربار با دستمزدهای بسیار زیاد استخدام می کردند. کار به جایی رسید که روزی دیگر مردی در شهر نماند و همگی به وزارت سرزمین های دور و نزدیک رفته بودند.

زنان شهر ناچار شدند همه ی کارها را به عهده بگیرند و همزمان تربیت کودکان و کارهای خانه نیز تنها بر دوش آنان بود. مردان سالی یک بار به مناسبت سال نو، می توانستند به خانه ها بازگردند و در بازگشتشان به شهر متوجه شدند که بسیاری از امور تغییر کرده به خصوص بچه ها اغلب خودسر و بی تربیت شده بودند، چرا که برای زنان به تنهایی انجام تمامی امور و تربیت درست همزمان کودکان ممکن نبود.

به زودی مردان شهر در شهرداری به دور هم جمع شدند و تلاش کردند که تدبیری بیاندیشند؛ آنان می دانستند که اگر نخواهد به نزد پادشاهان بازگردند، به زور خواهد بردشان؛ به همین دلیل اندیشیدند که تنها راه این است که از همین حالا ما خود را به حماقت بزنیم و برای این‌که ما را باور کنند باید هر چه جدی تر دست به کار شویم. از آن روز مردم شیدا شروع به انجام کارهای احمقانه کردند و تصمیمات حماقت آمیزشان در سرزمین های دور شنیده شد و بدین ترتیب از دست پادشاهان نجات پیدا کردند. اما آنان چون نمی خواستند دگر بار از شهر و خانواده اشان دور شوند مجبور بودند به کارهایشان برای مدت طولانی ادامه دهند و بدین منوال کار به جایی رسید که جز حماقت در آن شهر نماند.

داستان های کتاب با بیانی شیرین و جذاب، شرح اعمال احمقانه ی این مردم است، تا اینکه در اثر حماقتشان شهر به آتش کشیده شد و تمامی مردم شهر متواری شدند و هر یک در سرزمینی از سرزمین های جهان پراکنده شدند. نویسنده به خوانندگان می گوید امروز احمق های بسیاری در سراسر جهان پراکنده اند که نسل همان مردمان شیلدا هستند و به همین دلیل کارهای احمقانه در همه جا اتفاق میوفتد و بعد نتیجه ی اخلاقی به خواننده گان نوجوان می دهد که از فرزندان مردم شیلدا دوری کنند و..

حالا چرا امروز بعد از سال ها به یاد این داستان افتادم، دلیلش خواندن خبر موج تازه ی اخراج برجسته ترین اساتید ایران است. در سال های گذشته در ایران حرفی بود از فرار مغزها و اندیشمندان و دولتمردانی که سعی می کردند راهی پیش گيرند تا موج این فرار سرمایه های ارزشمند انسانی را کم کنند. اما امروز شاهدیم که ا.ح. و هیئت دولتش به احمقانه ترین رفتار ممکن آن هم برای بشر قرن حاضر دست می زنند و اخراج مغزها می کنند، این مردمان برترین اقشار هر جامعه ای هستند، سرمایه های بی نهایت ارجمند. با این جریان اندیشیدم به راستی که ا.ح. و وزرایش از مردمان شیلدا هستند که در ایران زمین دست به اعمال محیرالعقول می زنند. مقطوع النسل گردند، مردمان شیلدای ایران زمین.