*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
امروزنوشت
ساعت ۱٢:٢٦ ‎ب.ظ روز دوشنبه ٢۱ آبان ۱۳۸٦  

امروز صبح وقتی بیدار شدم و هنوز توو رختخواب بودم با خودم فکر می کردم که دیگه چه کاری دارم که انجام ندادم، وقتی دقیق فکر کردم دیدم کلی ریزه کاری هست که بد نیست قبل از سفر انجام بدم و الان که اینجا نشستم و دارم این ها رو تایپ می کنم در واقع هوارتا! کار دارم برای انجام دادن، گرچه وقتم خیلی خیلی بیشتر از مقدار کارهاست، اما با این ذهن مغشوشم، راندمانم پایین است دیگه، وگرنه در حالت عادی یک روزه همه اش رو انجام می دادم ولی از جایی که دست و دلم نمی دونم به کار نمیره یا میلرزه! واسه همین در مورد کارها میگم خوب است که هنوز چندین روز وقت هست براشون. مثلا یک کاری رو ۳ روز پیش  گفتم واجب است امروز انجام بدم، نشون به اون نشون که هنوز سراغش نرفتم، اگه کسی منو بشناسه بخوبی میدونه این یعنی چی!

یک آفتاب ناز درخشنده ای نیم ساعتیه دراومده. آخ که چه لذتی میده درخشش آفتاب پاییز و زمستون روو تن لخت درخت ها بعد از بارون که قطره ها از شاخهاشون آویزون است و درخشش آفتاب که به نظرم مثل آب! زلال میرسه. اما حیف و دوصد حیف که هر روز فقط نهایت یک ساعت آفتاب داریم. باقیش ابریه که به شدت رنگش هــــــــــــــــــــــو، وحشتناک :)))))

چقدر من عاشق درختام، این شاخه هایی که بهار تووشون داره وول میخوره تا چند ماه دیگه روو نشون بده و الان لخت هستند، اینقدر برام دوست داشتنی هستند که قابل وصف نیست، چون سراسر حس است. خیلی درخت های برهنه از برگ برام زیبا هستند و دوست داشتنی.

کیتارو گذاشتم. عوضش کنم، یک آهنگ تند بگذارم پاشم برم به کارا برسم، الان موقع آرووم بودن نیست که! راستی اینجا نگفته بودم، دارم میرم. رفتنی که گمونم سه سال پيش حرفش رو زده بود! هه!

شاد باشید، تا بعد