*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
به یاد یک دوست نازنین
ساعت ٩:۱٠ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ٩ بهمن ۱۳۸٧  

شاید این عکس رو بعضی ها جایی هایی دیده باشند. اما نامی از این بزرگ مرد عاشق کوه و طبیعت که تووی عکس عشقش به کوه پیداست _ زباله هایی که دیگران در کوه ریختند رو جمع کرده تا کوهستان پاک بمونه_، برده نشده. ایشون سیاوش عزیز است که متاسفانه  چند سال پیش دماوند او رو از دوستدارانش گرفت.siavash

ساعت تقریبا یک نیمه شب است و من.. من ذهنم مشغول است. یاد تو چند روزی است که به شدت اومده توو سرم و ازش نمیره! شاید چند روزی که می خواهم ازت بنویسم و این کار رو نکردم ولی حالا خیال می کنم تا ننویسم ازت یا برات یا لااقل به یادت آروم نمی شم. باز نیمه ی بهمن اومد و سالگرد بی تو شدنمون. چنان توو ذهنم خیلی از حرف هامون و صحنه های جاهایی که سه تایی بودیم یا با بقیه بودیم نقش بسته که باورم نمیشه. خیلی از حرف هایی که زدی. خنده ها و اون معصومیت خاصت. حتی با اون ریشی که می گذاشتی زمان هایی که سعود داشتی بازهم یک جور قیافه ی بچه گونه که به نظرم از پاکی دلت و بزرگی اندیشه ات بود، توو صورتت دیده می شد. نمی شه اسم K2 رو بشنوم و یاد تو و احساست بهش نیوفتم. خلاصه که خیلی دلم هوای بودت رو کرده، سیاوش. انگار همه ی خاطراتی که ازت دارم هجوم آوردن به ذهنم. مثنوی معنوی. کیس بستنمون وسط سالن. اون روز توو امیریه. اون بعد از ظهر توو قائم شهر که سه تایی پای سیستمت نشسته بودیم. اون روز تابستون که از نوک قله دماوند زنگ زدی و توو صدات شوق پر می زد و با خوشحالی بهم گفتی، اینجا الان 36 درجه زیر صفر است. چند روز تو دراسله. حرف هات راجع به کتاب ها که چه با مزه و رک گفتی که قرضشون نمی دی و اینقدر مهربون با صداقت بودی که حتی من فقط خنده ام می گرفت از این همه رک و راست بودنت. تو تک بودی پسر. عکست با علی توو حیاط کاخ دانشکده نور. شادی ها خنده ها غم ها خستگی ها و و و

 یاد اون بارون شدید قائم شهر و لذت خیس شدنش، با دوستانی که تووی این دنیا نظیری نداشتند. چه حیف شد که دیگه پیشمون نیستی. دلم گریه می خواهد اما نای گریستن نیست. فکر نکنم برای تو که به آرزوت رسیدی، حالا گیریم زیادی زود، نه واسه تو نیست.

 ای کاش اگر بعد از زندگی روانی هست ، روانت در آرامش و رضایت باشه پاک سرشت.