*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
سيه برگی ديگری بر پرونده سياه جمهوری اسلامی
ساعت ٦:٥٢ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۱٧ آذر ۱۳۸٤  

ميخوام هيچی نگم. فرض که جون خود ه انسانهای جهان سومی مثل من و تو ی ايرانی بی ارزش باشه. به خودم ميگم يک روز بی سوال و جواب ميارنت يک روز هم، همونجوری ميبرند. ميخوام، اما مگه ميشه؟! مگه دل سوخته ۶۸ مادر رخصت ميده؟!  چشم خيس ۱۰۰ و چند کودک بی پدر شده اجازه ميده!؟ يا  امروز و فردای سياه شده ی ۶۸ بيوه جوان در جامعه بيمار و کم فرهنگ ايران ميگذاره؟! نه نميشه. کور و کر بودن هم حدی داره، يک جايی ديگه نميشه. ميدونم اين حادثه هم مثل همه فجايع قبلی (قايق پارک شهر، کشتار استاديوم آزادی، سقوط هواپيمای نمايندگان گلستان و وزير، تصادف اتوبوس نخبگان، کشتار کوی دانشگاه،انفجار قطار کنار روستا، نرسيدن ميليونها  دلار کمک ايران و جهان به زلزله زدههای بم و خيلی جنايات ديگر) به زودی از يادها ميره و هيچکس هم جوابگو نيست. اما نميشه ساکت موند. چند صد ايرانی ديگر بايد قربانی بشند تا ما از جامون يک تکونی بخوريم!! چرا اين مملکت اين همه بيصاحاب ه؟!! يعنی واقعا هيچکس نميتونه کاری کنه؟!!! اين بيمسئولين ه دزد هر غلطی ميکنند و همه ميبينيم و خودمون رو از ترس به نديدن ميزنيم. کاش کمی شعورمون بيشتر بود.

روح همگی قربانيان اين جنايت دولتی شاد.

پ.ن. ميدونم بيش از اين تعداد قربانی در حادثه بوده، اما قاتل ها تا الان، به همين تعداد اعتراف کردند.