ساعت ۱:٤٩ ق.ظ روز سهشنبه ۱٦ اسفند ۱۳۸٤ |
پرنسيب عالی /اثر «يان دردا»٬ نويسنده ی چک/ ترجمه ی کاظم انصاری
به نظر شاگردان قيافه خنده آوری داشت: صورتش بزرگ و آبله گون و بدترکيب، لباسش مچاله و بدقواره بود. هميشه کيفی پر از آثار نويسندگان باستان به زير بغل داشت و سرمست از زيبايی آنها، با صدايی ناخوش قطعات طولانی از آنها را نقل می کرد. هر چند القاب مناسب تری برازنده ی او بود، با اين حال در اينجا نيز به همان لقبی که طی بيست سال فعاليت معلمی خود در مدارس ديگر به وی داده بودند مفتخر شد. شاگردان اين دبيرستان نيز پس از استماع دو سه سخنرانی مشتاقانه ای که در ساعات درس زبان لاتین و يونانی ايراد کرد، او را پرنسيب عالی ناميدند و اين لقب در اندک زمانی جايگزين نام اصلی او شد. هنگامی که «پرنسيب عالی» اوراق امتحان زبان لاتين را پخش می کرد، می گفت:"پرنسيب عالی... هوم... اخلاق، که همه بايد از آن پيروی کنيد، شما را از انجام هر نوع عمل ناشايستی مثل نوشتن از روی ورقه ی پهلودستی منع می کند." در اين چند روز اخير افکار او چنان متوجه تدارک امتحان آخر سال تحصيلی بود که به هيچ وجه به جهان و حوادث وحشتناکی که در آن می گذشت توجهی نداشت. درست در همان لحظه که انگشت سبابه ی آلوده به لکه های مرکبش را بالا برده بالا وقار پدرانه ای اعلام داشت که هم اکنون نخستين جمله ی امتحان ديکته را شروع خواهد کرد، در را به شدت کوبيدند و بلافاصله از شکاف باريک ميان دو لنگه ی در ـکه به سرعت گشوده و بسته شد ـ مدير دبيرستان به کلاس آمد. به چهارچوب در تکيه داد و با حرکت دست به شاگردان اشاره کرد که از جا برنخيزند. «ريشانک» خواست هيجانی را که ناگهان بر او چيره شده بود با مزاحی فرونشاند؛ آهسته به گوش «موچکا»ـ نفر پهلودستی خود ـ گفت:"ای اسپارتی ها٬ من به سوی ترموپيل می شتابم." اما «موچکا» که وخامت اوضاع را دريافته و صورتش چون گچ سفيد شده بود٬ نجوای رفيقش را نشنيد. بی جهت قلم را در دوات فرو برد و بالای ورقه ی امتحانی خود قرار داد. قلم بر کاغذ غلتيد و در هر گردش خود لکه ايی بر آن باقی گذاشت. مدير با صدايی که از فرط هيجان ضعيف و گرفته بود٬ گفت:"«هاولکا»٬ «موچکا» و «ريشانک»! همراه من بياييد. " پرفسور «پرنسيب عالی» که انگشت سبابه اش از تعجب در هوا خشک شده بود با قاطعيت اعتراض کرد:"آقای مدير الساعه امتحان ديکته ی لاتين را شروع کرده ايم و ...پرنسيب عالی٬ غيبت اين شاگردان را..." سه دانش آموزی که نام آنان برده شده بود٬ مبهوت و پريشان برخاستند؛ گويی به جست و جوی نشانه ای٬ که از سرنوشت آينده ی آنان حکايت کند٬ به رفقای خويش می نگريستند. |