دل گفت: خسته شدم و ديگر می خوام سنگ بشم، سنگ شد و رفت بين سنگ های ديگر؛ اونجا عاشق يک سنگ ديگر شد!
ناشناس(شايد از جبران خليل باشه)
گر خون بخورد سنگ سيه لعل نگردد.................با طينت اصلی چه کند، بد گوهر افتاد
حافظ
پ.ن. از حضور دوباره ات سپاس گذارم.