*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
يادداشتی برای خودم..
ساعت ٢:٠٤ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ٤ امرداد ۱۳۸٥  

من می خواهم امروز اینجا اعترافاتی بنویسم. همین در ابتدای کار بگویم که سطور زیر کاملا خصوصی است و گمان ندارم هیچ به اندیشه هاتان بیفزاید، بنابراین وقت ارجمندتان را صرف خواندنش نکنید.

در طی مدت زمانی که بلاگ نویسی را شروع کرده و ادامه داده ام، بلاگ های بسیار زیادی را خوانده ام و همچنان بسیاری را می خوانم، به راستی نمی دانم چه تعداد هستند. با بلاگ هایی که مدت بسیار کوتاه خواننده اشان بوده ام کار ندارم. تعدادی دیگر هستند که هنوز هر روز می خوانمشان. به طور ناخودآگاه دائما به تحلیل ذهنی و شخصیتی افراد مشغولم به خصوص کسانی که با اندیشه هایشان وقت می گذرانم؛ بلاگرها عمده گروهی اند که مورد تحلیل ذهنی من قرار می گیرند، البته همگی نه، بعضی که دیدگاه ها یا نوشته هایشان از دید من ارزشمند و قابل تامل هستند بعد از مدت اندکی ـ بسته به ارجمندی نوشته از دید من ـ وارد مرحله تحلیل شخصیت ذهنم می شوند.

از این گروه عده ای را دوست می دارم، عده ای سرگرم کننده اند، گروهی ارزش دارند که بخوانمشان و دسته ای اندیشمند. گروه هایی که صرفا از نظر احساسی دوستشان دارم، و تقریبا هیچ یک خود خبر ندارند در اینجا مورد نظرم نیستند که بخواهم از آنان حرف بزنم.

گروه مورد تامل من در این نگارش کسانی هستند که به طور پررنگ شده ای قسمت اندیشه هاشان را ارجمند می دانم.  این علاقه به بلاگرها آموزش خوبی در زندگی و شناخت خودم به من داد و  برخی از تجربیاتم را دوباره بر من یادآور شد.

بعد از خواندن و تحلیل این دسته از  بلاگ ها و بلاگرها، در ابتدا به نظرم این آقا یا خانم بلاگر بسیار مثبت آمدند و آرزو کردم که ای کاش از دوستان صمیمی من بودند، فکر کردم او همانیست که من به دنبال مصاحبتش هستم، با هم بسیار ساعات خوبی خواهیم داشت، پر از اندیشه و تبادل نظر. اما هر کدام به میزان های متفاوت در زمان هایی کلام یا دیدگاهی را ابراز کردند که بر من ثابت کرد اشتباه کرده بودم، زیرساخت این طرف نه آن است که اندیشیده بودم.

اما در این میان تنها و تنها یک بلاگر هنوز هم پس از ماه ها، همانی است که من از مصاحبتش لذت خواهم برد و  یکدیگر را درک می کنیم. می دانم که بسیار خود خواهانه است، اما مگر چیزی جز خودخواستن هم در اصل زیربنای بشری وجود دارد! [لطفا در این باره بحث نکنیم، چون دیدگاه،  بسیار زیر بنایی است، تنها برای تویی که احتمالا کنجکاوتری می گویم که نگاهی به دیدگاهم از عدالت بینداز، شاید چنان هوشمند و دقیق باشی که دریابی چه میگویم.] بگذریم. می گفتم که این تنها بلاگر که با من، در زیر بنای اندیشه هایش بسیار بسیار نزدیک است، برایم جواهری است. نه خود می داند که چنین نظری نسبت به او دارم نه مهم است که بداند. حتی من روش زندگی و نوع عملکرد او را نمی پسندم و در نوع انتخاب روش زیستن با هم بسیار متفاوتیم، اما از دید من این کمترین اهمیت را داراست، هر کس بسته به نوع تربیت، عادت ها و  آموخته هایش در خانواده، احساسات، علایق و شیوه ی منحصر به خود را در زندگی بر می گزیند؛  اما برای من اندیشه و باور اوست که گرانبار است. هرگاه از زیرساخت اندیشه هایش می نویسد با شعف می خوانمش. نه حرف هایش برام تازگی دارد و نه از اینکه چنین می اندیشد متعجب می شوم چون بی آنکه تک به تک پیش از این گفته باشد باورش چیست من خود می دانم چه باوری دارد، اما آنچه موجب شعف برایم میشود، این است که در ایرانی که سرزمین مادری من است یک هم اندیش را شناخته ام، یک همفکر واقعی که به راستی دیدگاهایش همان است که دیدگاه من، منی که همه ی عمر در میان قبیله ای خود را تنها یافتم. در میان این ایران یک همفکربه معنی تمام کلمه  یافته ام، که حتی زبان مادریمان یکی نیست. ولی چه باک، چرا که:  همدلی از هم زبانی خوش تر است.

گرامیان برای این پست اگر زحمت بکشید و کامنتی بنویسید به نمایش در نخواهد آمد. چون قصدم این بوده که کامنت بسته باشد اما پرشین بلاگ این کار رو ممکن نکرد به همین دلیل کامنت هاتان تنها پیامی خصوصی برای من خواهند بود. مرسی از همراهیتان