ساعت ۱٠:٤٠ ب.ظ روز سهشنبه ٦ آذر ۱۳۸٦ |
سفر به مقصد رسید. این خیلی خوبه. هنوز ساعت خوابم کاملا عادی تنظیم نیست. از امروز دیگه، روزها سرم حسابی شلوغ است، یک دایی دارم دانشمند و مخترع است، همه ی عمرم افتخار درونیم بوده. صحبت کردن، بحث و تبادل نظر باهاش فوق العاده جالب و لذت بخش است. دیشب از ساعت حدود ۱۱ باهم شروع کردیم حرف زدن، ساعت از ۳ نیمه شب گذشته بود تازه یادمون اومد واسه چی خوابون گرفته! به طرز فوق العاده ای به یکی از سوالات فیزیک فلسفی که فکر می کردم به عمرم نمیرسه که جوابی براش پیدا کنم، جواب داد ـ البته منم باهوش بودم که درک کردم D: ـ خیلی از موضوعات مورد علاقه ی من، مورد علاقه ی اون هم هست، انواع فیزیک های مدرن از جمله کوانتم. فیزیک فلسفه و خیلی چیزهای باحال دیگه. اینقدر چیزایی که توو حرف زدن باهاش یاد می گیرم فوق العاده است که حس می کنم نمی خواهم!! وصفشون کنم. برای یاد گرفتن هر کدومشون باید ساعت ها مطالعه و تفکر کنم. کلا هر کی از آدم تعریف کند باحال است اما این آدم جزء کسانی هست که وقتی ازم ـ از نظر ذهنی و هوش ـ تعریف می کنه حسابی خوش به حالم میشه. به هر حال شروع کردم همراهش کار کردن، توو آزمایشگاهش هر لحظه میشه در انتظار اتفاقاتی بود که تا اون لحظه هیچ جای دیگه دنیا وجود نداشته. به هر حال روزهای پر کار و مفیدی هستند. به زودی هوار تا کارهای سخت و باحال در انتظارم هستند که باید بد جوری خودم رو به زحمت بندازم و پشتکار داشته باشم تا از پسشون بربیام. دیشب از منطقه ی دانشگاه براوون رد می شدیم، این منطقه روی تپه واقع شده و مشرف به دان تاوون شهر پراویدنس است، بسیار زیبا بود با چشم اندازی فوق العاده. دختر و پسرهای دانشجو شاد و پرانرژی توو خیابون ها در حال رفت و آمد بودند. جای جذاب و دیدنی بود. غیر از صحبت با کسی از جنس عاشقی که لذت بخشی خاصی داره، تنها مکالماتی که دلم می خواهد زمان براش بینهایت باشه، صحبت در مورد علوم است. که در حال حاضر بدون اغراق با یکی از مغزهای دنیای معاصر هم کلام و همراهم. خیلی فوق العاده عالیه. رییس ناسا یک ایرانی هست که باهاش دوست است؛ از این جور دوستان و آشنایان باحال زیاد داره، خیلی برام جذاب است. مطمئن نیستم که دفعه بعدی کی اینجا رو آپدیت کنم. شاید امشب شاید هم چندین هفته ی دیگه. پ.ن. مارتیا جان بد جوری خودت رو ازم دور کردی اما به یادتم. هر چند دیگه نخواهم هی بگم اینجوری رفتار نکن. |