*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
زورکی هم شده باید امیدوارم باشم D:
ساعت ٧:٢٢ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۱۳ آذر ۱۳۸٦  

خواستم بگم از هر چی که بدم میاد، دچارشم، به خودم گفتم یعنی همه ی اون چیزهایی که ازشون بدت میاد الان داری؟ دیدم همه اش نه.

 خواستم بگم بیشتر اون چیزهایی که ازشون بدم میاد، به خودم گفتم مطمئنی این بیشترشون است؟ یعنی لااقل ۵۱٪ باید باشه. دیدم همه اشون رو که نشمردم و حالا بدونم از نیمشون بیشتر است یا نه!

بعد با خودم فکر کردم، بی خیال احساساتی شدن!! رو حساب احساسات حرف زدن بهم نیومده!

دلم خواست لعنت بفرستم به فلسفی و منطقی حرف زدن، دیدم وجدانا دلم نمیاد. کلا کرم از خوده درخته!  تنها چیزی که بهم اجازه میده بگم همین قدر است: از اوضاعی که توشم راضی نیستم و باهاش حال نمی کنم. تا ببینم زمان بگذره چه خواهد بودن.