*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
رفتی و آدمک ها رو جا گذاشتی
ساعت ۱:٥٤ ‎ق.ظ روز شنبه ۸ بهمن ۱۳۸٤  

چند روز است که فکر می کنم برای امروز چی بنويسم. هر چی بيشتر فکر کردم کمتر نتيجه گرفتم. از طرفی دلم نمی خواست خوانندگان مطلب را، احتمالا غمگين کنم و از طرفی برای سالروز وداع ابدی يک عزيز، يک دوست خيلی خوب، برای نوشتن مطلب شيرينی نميشناسم .

سال گذشته همين روزهای بهمن ماه، سياوش عزيز در ۲۹ سالگی برای آخرين صعودش همراه ۲ نفر به قله دماوند رفت، کمی بعد از ايستگاه آخر همراهانش گفتند که ديگر قادر به ادامه صعود نيستند. آنها به پناهگاه برگشتند و سياوش رفت که قله دماوند را برای چندمين و آخرين بار در زندگيش فتح کند و برگردد. در زمان ترک کردن آنها از روی خوی انسانی و شرافتش مبايل خودش را به همراهانش  می دهد، تا آنها که دو نفر هستند در موقعيت بهتری باشند. قرار بود سياوش تا ۳ ـ۴ ساعت آينده به آنها ملحق بشود و با هم برگردند، اما سياوش هرگز باز نگشت (سياوش با دادن موبايل به آن ۲ نفر رفيق نيمه راه، جان آنها را نجات داد، با همان تلفن آن دو نفر با امداد کوه تماس گرفتند و بچه های گروه امداد بالا آمدند و آنها را بازگرداندند.). ماه ها  تيم های مختلف داخلی و خارجی به دنبال او گشتند ولی هرگز اثری از سياوش نيافتند. اگر او تلفن همراهش را به همراهانش نداده بود، هرگز برای هميشه ناپديد نمی شد و با مقاومت بسيار زياد او در مقابل سرما و بنيه قوی اش، به احتمال زياد امروز در بين ما و زنده بود.

اين جوان نازنين و آرام. با آن تبسم دوست داشتنی و قلب رئوفش برای هميشه در آغوش دماوند آرميده. جايی که خود بر پشت عکسش از قله ياد داشت کرده است؛ عشق را در اينجا پيدا کردم. خاک قله را بوسيدم و گريستم.

سياوش هم صحبت خوب و شيرينی بود، ساعتها با هم حرف می زديم و باز هم دوست داشتم ادامه بديم. کتاب زياد می خواند و شيرين از خاطرات کوه و کوه نوردی می گفت. رفنتش ضربه سنگينی بر پيکر بسياری و من بود. تنها شاديم در اين قضيه اين است که، جايی است که به راستی عاشقش بود. سياوش عزيز در ياد مايی و هميشه دوستت خواهيم داشت.

روحش شاد و قرين آرامش