*** در مسیر زندگی ***

بی سر زمین تر از باد*** سابق***
 
گذر
ساعت ۱۱:٥٢ ‎ب.ظ روز یکشنبه ۳٠ بهمن ۱۳۸٤  
سنگ های تازه رها شده از بدنه ی صخره های کوهستانی، لبه های تیز و ناسوری دارند. جویبارها آنها رو با خودشان می برند، هرجا که کشیده می شوند خطوطی از خود به جا می گذارند و بر بدنه ها خراشی ایجاد می کنند. در ابتدا حرکتشان کند است، در برخورد با هرچیزی با شدت و سر و صدا از جا می جهند. هر چه که بیشتر با جریان رودخانه همراه می شوند از تیزی لبه هایشان بیشتر کاسته می شود. در این راه کم کم با دیگر سنگها بیشتر همسو و متناسب می شوند. در طی گذر از این راه طولانی، وقتی آنها بر حاشیه ی رودها می رسند نرم و ساییده شده آرام گرفته اند؛ اگر پای برهنه بر آنان گام بردارید نه تنها بران نیستند که نوازشگر هم هستند، این آرامش و لطافت در گذار رود به آنان آموخته می شود؛ و آنگاه که به بی کران اقیانوس می رسند چنان نوازشگر و لطیفند که سواحل آرامش را به دیگران هدیه می دهند و در کنار یکدیگر با نرمی و بی هیچ توقعی می آسایند.
در این میان هستند سنگهایی که هنوز به خوبی نرم نیستند و لبه های تیزشان گاه خراش بر بدنه ی احساس می کشد و آه از نهاد بر می آورد. اینان پرورده های سیل ها و سیلاب هایند، که به اندازه لازم فرصت نداشته اند تا نرم و ساییده شوند.
و این است داستان زندگی ما آدمیان.

پ.ن. : از این به بعد سعی می کنم بیت های کوتاه و زیبایی رو به عنوان پی نوشت اینجا بگذارم. اینم از اولیش.

بیخود شده‌ام لیکن، بیخودتر از این خواهم ..........با چشم تو می گویم، من مست چنین خواهم
من تاج نمی‌خواهم، من تخت نمی‌خواهم .....................در خدمتت افتاده، بر روی زمین خواهم
آن یار نکوی من، بگرفت گلوی من ................ گفتا که چه می خواهی، گفتم که همین خواهم
"مولانا"
با بیت آخرش حال می کنم، معرکه اس.